"Paradise in your hug"
"part 14"
استاد کیم وارد کلاس شد با خالی دیدن ردیف اول گفت
_ درسخون کلاسمونم که رفته عقب نشسته
و بعد پشت میزش رفت
لبخندی زدم و نا محوس آرنجمو به پهلوی هایون کوبیدم و گفتم
+همینو میخواستی
بعد از ۲ ساعت کلاس تموم شد
*از زبان نویسنده
کلاس دومی هم مثل کلاس قبلی با همین منوال گذشت و ا.ت میخواست به خونه برگرده
که با یادآوری پروژه ش راهشو سمت کافه ی نزدیک خونه کج کرد
کافه ای با طراحیِ کلاسیک و فضای آروم و مهمتر از همه...خلوت
ا.ت اینجور جاها رو ترجیح میداد
ماشینو نزدیک کافه پارک کرد و کیفشو برداشت و از ماشین خارج شد
*از زبان ا.ت
درو به جلو هول دادم و وارد شدم
کنار پنجره میز مورد علاقه ی من بود
همیشه انتخابم اونجا بود
صندلی رو کشیدم عقب و نشستم
برای اولین بار بود که دم غروب اینجا بودم
برای لحظاتی چشمامو بستم تا آرامش بگیرم
بوی قهوه فضا رو پر کرده بود
از توی کوله پشتیم آروم لپتاپمو بیرون آوردم و روی میز گذاشتم و روشنش کردم
هفته دیگه استاد پروژه رو میخواست
شروع به تایپ کردن کردم که گارسون اومد کنارم و گفت
" سلام خانم پارک...چی میل دارین؟!
+همون همیشگی لطفا
" حتما
گارسون رفت و من دوباره توجهمو دادم به مطالبی که میخواستم تایپ کنم
بعد از چند دقیقه گارسون سفارشمو گذاشت روی میز و رفت
بارون شدت گرفته بود و صدای برخورد قطراتش به شیشه به وضوح شنیده میشد
نگاهمو دادم به بیرون
☆☆☆☆☆☆☆
* سه سال قبل
* از زبان ا.ت
همینجوری که با دایجونگ حرف میزدم صدای رعد و برق ما رو به خودش آورد
دایجونگ با دستش به سمت پنجره نشونی داد و گفت
&ا.ت نگاه کن...داره بارون میاد...میای بریم بیرون زیر بارون
+دلم که میخواد ولی اوما....
&اوما با من
خنده ای از سر ذوق کردم
+باشه
&بزن بریم
نظرتون برام مهمه ها
نظر بدین
استاد کیم وارد کلاس شد با خالی دیدن ردیف اول گفت
_ درسخون کلاسمونم که رفته عقب نشسته
و بعد پشت میزش رفت
لبخندی زدم و نا محوس آرنجمو به پهلوی هایون کوبیدم و گفتم
+همینو میخواستی
بعد از ۲ ساعت کلاس تموم شد
*از زبان نویسنده
کلاس دومی هم مثل کلاس قبلی با همین منوال گذشت و ا.ت میخواست به خونه برگرده
که با یادآوری پروژه ش راهشو سمت کافه ی نزدیک خونه کج کرد
کافه ای با طراحیِ کلاسیک و فضای آروم و مهمتر از همه...خلوت
ا.ت اینجور جاها رو ترجیح میداد
ماشینو نزدیک کافه پارک کرد و کیفشو برداشت و از ماشین خارج شد
*از زبان ا.ت
درو به جلو هول دادم و وارد شدم
کنار پنجره میز مورد علاقه ی من بود
همیشه انتخابم اونجا بود
صندلی رو کشیدم عقب و نشستم
برای اولین بار بود که دم غروب اینجا بودم
برای لحظاتی چشمامو بستم تا آرامش بگیرم
بوی قهوه فضا رو پر کرده بود
از توی کوله پشتیم آروم لپتاپمو بیرون آوردم و روی میز گذاشتم و روشنش کردم
هفته دیگه استاد پروژه رو میخواست
شروع به تایپ کردن کردم که گارسون اومد کنارم و گفت
" سلام خانم پارک...چی میل دارین؟!
+همون همیشگی لطفا
" حتما
گارسون رفت و من دوباره توجهمو دادم به مطالبی که میخواستم تایپ کنم
بعد از چند دقیقه گارسون سفارشمو گذاشت روی میز و رفت
بارون شدت گرفته بود و صدای برخورد قطراتش به شیشه به وضوح شنیده میشد
نگاهمو دادم به بیرون
☆☆☆☆☆☆☆
* سه سال قبل
* از زبان ا.ت
همینجوری که با دایجونگ حرف میزدم صدای رعد و برق ما رو به خودش آورد
دایجونگ با دستش به سمت پنجره نشونی داد و گفت
&ا.ت نگاه کن...داره بارون میاد...میای بریم بیرون زیر بارون
+دلم که میخواد ولی اوما....
&اوما با من
خنده ای از سر ذوق کردم
+باشه
&بزن بریم
نظرتون برام مهمه ها
نظر بدین
۲.۴k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.