ارنیکایی پارت ۱۸
نیگا یه لبخند پیروز مندانه به. فرزاد زدم
صب
ساعت 9صبح بود رفتم یه دوش ۵دقیقه ای گرفتم موهامو خشک کردم یه آرایش مات
با یه کت شلوار در مات کرمی
یه کیف دوشی شال
رفتم پایین
بابا:به دختر گلم کجا میخای بری؟
نیکا:اا بابا شرکت دیگه
بابا:والله فک کنم داری میری عروسی
فرزاد:نه بابا ایشون عروسیرو با شرکت اشتباهی گرفته
نیکا:با دست زدم تو سرش
آخه خوشگلتر از خواهرت دیدی
فرزاد:نیکااا سقفو بپا داره میفتاده
نیکا،با زدم رو سرش
بزار صبحونه بخورم
بهه مامان جونم واسم املت درست کرده دستمو گذاشتم که فرزاد زد رو دستم
فرزاد:مخصوصه منه شما نیمدو داری
نیکا:اوقق ما مامان من نیمرو نمیخورم
بابا:دختر یه چیزی بخر بریم
یه چیزی خوردم رفتیم
وارد شرکت شدیم که عینکم در آوردم
فرزاد:نیکا بریم اتاق من؟
نیکا:باشه فقط من اول یه دور بزنم میام بالا
فرزاد:باشه
نیکل:رفتم اونجا سمت چندتا دختر
دختره:ببخشید آمدی عروسی
نیکا:با رئیست درست حرف بزن
دختره:چیی تو رئیس؟
نیکا"بله من نیکا فلاحی هستم
اسم شرکته بابام نیکا
دختره:ببخشید خانوم فلاحی
نیکا:اشکالی نداره توهم خیلی خوش خندیا😅
دختره:ممنون
داشتم دنبال اتاق فرزاد میگشتم سرم ت و گوشی بود با ارسلان چت میکردم که شونم خورد با یکی بدجور دردم گرفت
نیکا:آخ مگه کوری فهمیدم مرده
مرده:جون چه نازی
صب
ساعت 9صبح بود رفتم یه دوش ۵دقیقه ای گرفتم موهامو خشک کردم یه آرایش مات
با یه کت شلوار در مات کرمی
یه کیف دوشی شال
رفتم پایین
بابا:به دختر گلم کجا میخای بری؟
نیکا:اا بابا شرکت دیگه
بابا:والله فک کنم داری میری عروسی
فرزاد:نه بابا ایشون عروسیرو با شرکت اشتباهی گرفته
نیکا:با دست زدم تو سرش
آخه خوشگلتر از خواهرت دیدی
فرزاد:نیکااا سقفو بپا داره میفتاده
نیکا،با زدم رو سرش
بزار صبحونه بخورم
بهه مامان جونم واسم املت درست کرده دستمو گذاشتم که فرزاد زد رو دستم
فرزاد:مخصوصه منه شما نیمدو داری
نیکا:اوقق ما مامان من نیمرو نمیخورم
بابا:دختر یه چیزی بخر بریم
یه چیزی خوردم رفتیم
وارد شرکت شدیم که عینکم در آوردم
فرزاد:نیکا بریم اتاق من؟
نیکا:باشه فقط من اول یه دور بزنم میام بالا
فرزاد:باشه
نیکل:رفتم اونجا سمت چندتا دختر
دختره:ببخشید آمدی عروسی
نیکا:با رئیست درست حرف بزن
دختره:چیی تو رئیس؟
نیکا"بله من نیکا فلاحی هستم
اسم شرکته بابام نیکا
دختره:ببخشید خانوم فلاحی
نیکا:اشکالی نداره توهم خیلی خوش خندیا😅
دختره:ممنون
داشتم دنبال اتاق فرزاد میگشتم سرم ت و گوشی بود با ارسلان چت میکردم که شونم خورد با یکی بدجور دردم گرفت
نیکا:آخ مگه کوری فهمیدم مرده
مرده:جون چه نازی
۱۰.۴k
۱۵ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.