شیطان: پارت سوم
اقای میرلانی صفحات را ورق زد و به نقاشی رسید.
(همون عکس اسلاید دو رو سیاه قلم تصور کنید.)
- اوه این نقاشی!
+بله
-خب سوالتون چیه اقا
+پسرم معنای پشت این نقاشی چیه؟
-معناش؟
+بله...
-خب راستش معنیش درمورد حرفیه که خانم مک دارمن بهم گفت.
+ چی بهت گفت پسرم؟
سوتونا درحالی که نگاهش به نقاشی بود جواب داد:
گفت که من یه پسر متفاوت و عجیبم چون چپ دستم و نقاشی میکشم و ظاهر متفاوتی دارم
و به تصویرش روی تنها اینه اتاق نگاه کرد با ان صورت لاغر و کشیده، پوست بی رنگ و سفید، موهای سیاه و کوتاه، چشمهای بادومی و کشیدهی و سبز رنگش و لب های سفید باریکش... او متفاوت بود.... خیلی متفاوت....
سوتونا چشم از اینه برداشت و متوجه شد اقای میرلانی هم با صورتش نگاه میکنه. سرش را پایین انداخت و ادامه داد:
خانم مک دارمن گفت من با دوتا شاخ روی سرم به دنیا اومدم و قراره تمام عمرم بدون توجه به شخصیتم با یه نگاه قضاوت بشم. اون گفت اگر بخوام راحت زندگی کنم مجبورم از شر اون شاخ ها خلاص بشم.
اون روز که این حرف هارو به من زد من اومدم توی اتاقم و موقع کشیدن این نقاشی فکر کردم که نمیتونم شاخ هام رو ببرم چون اونها هم بخشی از من هستن و با بریدنشون به جای ازادی از اسیریِ خودم درواقع اسیرِ ازادیِ بقیه میشم.
سوتونا سرش را بالا اورد با برق خاصی که توی چشمانش بود به اقای میرلانی مستقیم نگاه کرد و گفت: متوجه حرفم میشید اقا؟
اقای میرلانی که از این حجم از احساس شوکه شده بود با لبخند جواب داد: بله پسرم... بله. میفهمم.
اقای میرلانی دستی روی شونه سوتونا زد و بعد دفترچه را بست و روی میز سیاه کنار تخت سوتونا گذاشت.
~خب پسرم من دیگه میرم.
سوتونا سر تکان داد و بعد از خداحافظی و رفتن اقای میرلانی خودش را روی تختش انداخت و به حرف او فکر کرد
{متوجه استعداد فوقالعاده تو شدیم}
{| واقعا؟ تاحالا هیچکس همچین چیزی نگفته... فقط تحقیر بهم رسیده نه تعریف |}
{پسرم معنای پشت این نقاشی چیه}
{| کسی همچین سوالی معمولا ازم نمیپرسه. درواقع هیچوقت هیچکس اینو نمیپرسه همه ایراد میگیرن |}
{بله پسرم. بله. میفهمم...}
{| اخرین باری که کسی همچین حرفی بهم زد رو یادم نیست |}
احساس عجیبی داشت و برای اولین بار از خودش پرسید....
{| این دیگه چه احساسیه؟ |}
ادامه دارد...
~~~~~~~~
بچه ها مرسی (:
انتظار نداشتم واقعا
اصلا یهو ترکوندید
ممنون ازتون
~~~~~~~~
برای پارت بعدی شیطان لطفا:
لایکارو: ۳۰
کامنتارو:۱۰
انتقادها و نظرهای قشنگتونو دوستدارم ها(:
(همون عکس اسلاید دو رو سیاه قلم تصور کنید.)
- اوه این نقاشی!
+بله
-خب سوالتون چیه اقا
+پسرم معنای پشت این نقاشی چیه؟
-معناش؟
+بله...
-خب راستش معنیش درمورد حرفیه که خانم مک دارمن بهم گفت.
+ چی بهت گفت پسرم؟
سوتونا درحالی که نگاهش به نقاشی بود جواب داد:
گفت که من یه پسر متفاوت و عجیبم چون چپ دستم و نقاشی میکشم و ظاهر متفاوتی دارم
و به تصویرش روی تنها اینه اتاق نگاه کرد با ان صورت لاغر و کشیده، پوست بی رنگ و سفید، موهای سیاه و کوتاه، چشمهای بادومی و کشیدهی و سبز رنگش و لب های سفید باریکش... او متفاوت بود.... خیلی متفاوت....
سوتونا چشم از اینه برداشت و متوجه شد اقای میرلانی هم با صورتش نگاه میکنه. سرش را پایین انداخت و ادامه داد:
خانم مک دارمن گفت من با دوتا شاخ روی سرم به دنیا اومدم و قراره تمام عمرم بدون توجه به شخصیتم با یه نگاه قضاوت بشم. اون گفت اگر بخوام راحت زندگی کنم مجبورم از شر اون شاخ ها خلاص بشم.
اون روز که این حرف هارو به من زد من اومدم توی اتاقم و موقع کشیدن این نقاشی فکر کردم که نمیتونم شاخ هام رو ببرم چون اونها هم بخشی از من هستن و با بریدنشون به جای ازادی از اسیریِ خودم درواقع اسیرِ ازادیِ بقیه میشم.
سوتونا سرش را بالا اورد با برق خاصی که توی چشمانش بود به اقای میرلانی مستقیم نگاه کرد و گفت: متوجه حرفم میشید اقا؟
اقای میرلانی که از این حجم از احساس شوکه شده بود با لبخند جواب داد: بله پسرم... بله. میفهمم.
اقای میرلانی دستی روی شونه سوتونا زد و بعد دفترچه را بست و روی میز سیاه کنار تخت سوتونا گذاشت.
~خب پسرم من دیگه میرم.
سوتونا سر تکان داد و بعد از خداحافظی و رفتن اقای میرلانی خودش را روی تختش انداخت و به حرف او فکر کرد
{متوجه استعداد فوقالعاده تو شدیم}
{| واقعا؟ تاحالا هیچکس همچین چیزی نگفته... فقط تحقیر بهم رسیده نه تعریف |}
{پسرم معنای پشت این نقاشی چیه}
{| کسی همچین سوالی معمولا ازم نمیپرسه. درواقع هیچوقت هیچکس اینو نمیپرسه همه ایراد میگیرن |}
{بله پسرم. بله. میفهمم...}
{| اخرین باری که کسی همچین حرفی بهم زد رو یادم نیست |}
احساس عجیبی داشت و برای اولین بار از خودش پرسید....
{| این دیگه چه احساسیه؟ |}
ادامه دارد...
~~~~~~~~
بچه ها مرسی (:
انتظار نداشتم واقعا
اصلا یهو ترکوندید
ممنون ازتون
~~~~~~~~
برای پارت بعدی شیطان لطفا:
لایکارو: ۳۰
کامنتارو:۱۰
انتقادها و نظرهای قشنگتونو دوستدارم ها(:
۵.۶k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.