پارت ۸ مافیای سرد
*پرش زمانی پیش بابای ا/ت و بابای کوک *
منشی : آقای دنلیک آقای جعون اومدن
پ/ت : بگو بیان داخل
پ/ج : سلام آقای دنلیک
پ/ت : سلام دیشب گفتید کار مهمی دارید خب کارتون چی هست امشب هم قراره با پسرتون دیدار کنم
پ/ج : بله راستش انتونی ما از بچگی دوستای خوبی بودیم درسته من تو رو از باند مافیا بیرون کردم ولی بهتره مثل قدیم باهم دوست باشیم
پ/ت : آره خب منم همین تصمیم رو داشتم اما به نظر میاد تو فقط بخاطر این موضوع به اینجا نیومدی
پ/ت : آره درسته ببین من میدونم خیلی روی ا/ت حساسی ولی میخواستم بگم که امشب من و کوک بیایم خونه شما و راجب ازدواج کوک و ا/ت حرف بزنیم آنطور که من شنیدم باهم همکلاسی هم هستن
پ/ت : چی ولی این کاری که ما میکنیم در اصل اجباره
پ/ج : نه من از کوک دیشب پرسیدم اونم گفت که ا/ت رو دوست داره و اینم فکر کن اگر اون دوتا باهم ازدواج کنن چه نفعی برای ما داره
پ/ت : خیله خب من زودتر میرم دنبال ا/ت و باهاش حرف میزنم تا راضیش کنم
*پرش زمانی تو مدرسه *
ا/ت *
معلم داشت درس میداد کوک هم همش به من نگاه میکرد و به پشت سرش زنگ خورد و همه رفتیم حیات
نامی : هی هی ا/ت صبر کن باید باهات حرف بزنم
+ ها باشه چی شده
نامی : اینجا نمیتونم بیا بریم اون گوشه بشینیم
@ وا اینا امروز چه شون شده همشون میخواد تنها با ا/ت حرف بزنن
$ یونا نگاه کن انگاری ته و کوک دارن دعوا میکنن بیا یواشکی بریم ببینیم چی میگن
@ ول کن بابا دنباله دردسری ها بابا وایسا ایشش
+ خب نمیخوای بگی چی شده اون از کوک که صبح اونجوری حرف میزد اینم از تو اصلا حرف نمیزنی بگو دیگه قضیه چیه
نامی : قضیه تویی تو
+ ها چی داری میگی
نامی : ببین ا/ت کوک و ته
ناظم مدرسه : ا/ت دنلیک پاشو پدرت اومده دنبالت گفته همین الان باید بری خونه
+ چی ولی هنوز که مدرسه تعطیل نشده
ناظم : میدونم ولی پدرت گفته کار واجبی باهات داره به سلامت
+ ای بابا باشه نامی بزار فردا بگو الان باید برم
نامی : نه نه ا/ت صبر کن ای وااای از دست کوک و تهیونگ ای خدا چیکار کنم
*پرش زمانی پیش یونا و نانسی *
$ یونا نگاه کن انگاری دارت رجب ا/ت حرف میزنن
@ ها چی
ته : کوک خواهش میکنم دست از سر ا/ت بردار
- ببین ته من دیشب هم بهت گفتم من ا/ت رو دوست دارم بعد از برادر و مادرم که من دیگه هیچوقت نمیتونم داشته باشمشون دیگه از همه چیز و همه کس متنفر شدم ا/ت تنها کسی که من دارم و کنارش احساس آرامش میکنم خواهش میکنم بس کن ( با گریه شدید و داد )
ته : هی کوک داری گریه میکنی وای ببخشید ولی منم خب دل دارم دیگه منم دوسش دارم
$ وای خدا جون ا/ت 😂😮
@ چی یعنی ته هم ا/ت ا/ت رو رو دوست داداره هق هق هق
$ عه یونا کجا میری برای چی ناراحت شد حالا میرم پیشش وایسا ببینم چی میگن
منشی : آقای دنلیک آقای جعون اومدن
پ/ت : بگو بیان داخل
پ/ج : سلام آقای دنلیک
پ/ت : سلام دیشب گفتید کار مهمی دارید خب کارتون چی هست امشب هم قراره با پسرتون دیدار کنم
پ/ج : بله راستش انتونی ما از بچگی دوستای خوبی بودیم درسته من تو رو از باند مافیا بیرون کردم ولی بهتره مثل قدیم باهم دوست باشیم
پ/ت : آره خب منم همین تصمیم رو داشتم اما به نظر میاد تو فقط بخاطر این موضوع به اینجا نیومدی
پ/ت : آره درسته ببین من میدونم خیلی روی ا/ت حساسی ولی میخواستم بگم که امشب من و کوک بیایم خونه شما و راجب ازدواج کوک و ا/ت حرف بزنیم آنطور که من شنیدم باهم همکلاسی هم هستن
پ/ت : چی ولی این کاری که ما میکنیم در اصل اجباره
پ/ج : نه من از کوک دیشب پرسیدم اونم گفت که ا/ت رو دوست داره و اینم فکر کن اگر اون دوتا باهم ازدواج کنن چه نفعی برای ما داره
پ/ت : خیله خب من زودتر میرم دنبال ا/ت و باهاش حرف میزنم تا راضیش کنم
*پرش زمانی تو مدرسه *
ا/ت *
معلم داشت درس میداد کوک هم همش به من نگاه میکرد و به پشت سرش زنگ خورد و همه رفتیم حیات
نامی : هی هی ا/ت صبر کن باید باهات حرف بزنم
+ ها باشه چی شده
نامی : اینجا نمیتونم بیا بریم اون گوشه بشینیم
@ وا اینا امروز چه شون شده همشون میخواد تنها با ا/ت حرف بزنن
$ یونا نگاه کن انگاری ته و کوک دارن دعوا میکنن بیا یواشکی بریم ببینیم چی میگن
@ ول کن بابا دنباله دردسری ها بابا وایسا ایشش
+ خب نمیخوای بگی چی شده اون از کوک که صبح اونجوری حرف میزد اینم از تو اصلا حرف نمیزنی بگو دیگه قضیه چیه
نامی : قضیه تویی تو
+ ها چی داری میگی
نامی : ببین ا/ت کوک و ته
ناظم مدرسه : ا/ت دنلیک پاشو پدرت اومده دنبالت گفته همین الان باید بری خونه
+ چی ولی هنوز که مدرسه تعطیل نشده
ناظم : میدونم ولی پدرت گفته کار واجبی باهات داره به سلامت
+ ای بابا باشه نامی بزار فردا بگو الان باید برم
نامی : نه نه ا/ت صبر کن ای وااای از دست کوک و تهیونگ ای خدا چیکار کنم
*پرش زمانی پیش یونا و نانسی *
$ یونا نگاه کن انگاری دارت رجب ا/ت حرف میزنن
@ ها چی
ته : کوک خواهش میکنم دست از سر ا/ت بردار
- ببین ته من دیشب هم بهت گفتم من ا/ت رو دوست دارم بعد از برادر و مادرم که من دیگه هیچوقت نمیتونم داشته باشمشون دیگه از همه چیز و همه کس متنفر شدم ا/ت تنها کسی که من دارم و کنارش احساس آرامش میکنم خواهش میکنم بس کن ( با گریه شدید و داد )
ته : هی کوک داری گریه میکنی وای ببخشید ولی منم خب دل دارم دیگه منم دوسش دارم
$ وای خدا جون ا/ت 😂😮
@ چی یعنی ته هم ا/ت ا/ت رو رو دوست داداره هق هق هق
$ عه یونا کجا میری برای چی ناراحت شد حالا میرم پیشش وایسا ببینم چی میگن
۱۴.۰k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.