عشق بی انتها پارت ۸۸
#بوساگ
بعد یه خمیازه کشیدم و چشمامو مالیدم کوک:چیه خوابت میاد من:آره کوک:پس بخوابیم من:بخوابیم رفت چراغارو خاموش کردم و اومد کنترم پتو رو انداختیم رو مون کوک:بوساگ من:هوم کوک:یه چیزی یادت رفت من:چی کوک:بوس قبل خواب من:دست بردار نیستیا کوک:میدی یا خودم به زور بگیرم من:باشه باشه میدم کوک:بیا چشماشو بست منم رفتم جلو لبام گذاشتم رو لباش و جدا شدم که خودشم یدونه بهم داد و دیگه خوابیدیم صبح بیدار شدیم اولین چیزی که چشمم خورد کوک بود انقدر کیوت و مامانی خوابیده بود که دلم نیومد بیدارش کنم بلندش شدم اول یه بوس رو لباش زدم و رفتم یه لباس مشکی کوتاه کوتاه پوشیدم که یخورده از شیکمم میزد بیرون با یه شلوار مشکیه تنگ که روی لباسم یه لباس سفید بود که جلوش باز بود(عکس میزارم) و رفتم بیرون از اتاق سمت آشپز خونه صبحونرو آماده کردم که جونگ کوک صدا زد کوک:بوساگ من:جانم کوک:کجایی رفتم پیشش تو اتاق رو تخت نشستم من:صبح بخیر خابلو کوک:صبح بخیر من:پاشو دست و صورتتو بشور بیا صبحونه داشتم پامیشدم میرفتم که دستمو گرفت کشید منو از پشت گرفت کوک:یه چند دقیقه اینجوری بمونیم عطرتو زدی من:نه ولی میزنم کوک:حتما بزن من:باشه بعد پاشدم دیدم دوباره خوابید من:هعی باز خوابیدی که پاشو خیرسرمون باید بریم کمپانی کوک:اوهوم من:پاشو کوک:خیله خوب بابا از رو تخت اومد بیرون من:هعی صبر کن انگار نه انگار لختیا میرم بیرون کوک:کجا میتونی بمونی من:نه بدنت تحریک کنندس بهتره برم کوک:بمون دیگه من:هوم باشه هوفف نشستم رو تخت کوکم پاشد رفت یه لباس از تو کمد براداشت تنش کرد برا بیرون یه لباس دکمه دار مشکی و یه شلوار مشکی تنگ داشت دکمه هاشو میبست کوک:بوساگ میشه بیای دکمه هامو برام ببند من:مگه دست نداری کوک:نه ندارم بیا من:باشه بهونش بود رفت سمتش با دیدن بدن لختش و سیکس پکاش داشتم دیوونه میشدم شروع کردم به بستن دکمه هاش از پایین به بالا که دستمو گرفت سرمو گرفتم بالا من:ک کوک داری چیکار میکنی بزار ببندم دیگه بعد یه قدم رفتم عقب اونم اومد جلو صورتشو نزدیک کرده بود که منو میرفتم عقب اون میومد جلو لباش با لبام فاصله ای نداشت آروم آروم که پشتم خورد به دیوار من:ک... اومدم حرف بزنم جلو حرف زدنمو گرفت انگوشتشو گذاشت رو لبام کوک:هیشش فقط میخوام روزمو شروع کنم با لبای تو چونمو گرفت کشید بالا کوک:همراهی میکنی من:چرا که نه بعد دستشو انداخت و گذاشت رو صورتم و لباشو آروم چسبوند به لبام و لبامو مک زد بعد دستشو انداخت منم دستامو گذاشتم رو سینه هاش اونم با انگوشت شست و اولش چونمو گرفت و لبامو مک زد و خورد پنج دقیقه تموم همینجوری لبا همدیگرو میخوردمیومک میزدیم از پنج دقیقم بیشتر
بعد یه خمیازه کشیدم و چشمامو مالیدم کوک:چیه خوابت میاد من:آره کوک:پس بخوابیم من:بخوابیم رفت چراغارو خاموش کردم و اومد کنترم پتو رو انداختیم رو مون کوک:بوساگ من:هوم کوک:یه چیزی یادت رفت من:چی کوک:بوس قبل خواب من:دست بردار نیستیا کوک:میدی یا خودم به زور بگیرم من:باشه باشه میدم کوک:بیا چشماشو بست منم رفتم جلو لبام گذاشتم رو لباش و جدا شدم که خودشم یدونه بهم داد و دیگه خوابیدیم صبح بیدار شدیم اولین چیزی که چشمم خورد کوک بود انقدر کیوت و مامانی خوابیده بود که دلم نیومد بیدارش کنم بلندش شدم اول یه بوس رو لباش زدم و رفتم یه لباس مشکی کوتاه کوتاه پوشیدم که یخورده از شیکمم میزد بیرون با یه شلوار مشکیه تنگ که روی لباسم یه لباس سفید بود که جلوش باز بود(عکس میزارم) و رفتم بیرون از اتاق سمت آشپز خونه صبحونرو آماده کردم که جونگ کوک صدا زد کوک:بوساگ من:جانم کوک:کجایی رفتم پیشش تو اتاق رو تخت نشستم من:صبح بخیر خابلو کوک:صبح بخیر من:پاشو دست و صورتتو بشور بیا صبحونه داشتم پامیشدم میرفتم که دستمو گرفت کشید منو از پشت گرفت کوک:یه چند دقیقه اینجوری بمونیم عطرتو زدی من:نه ولی میزنم کوک:حتما بزن من:باشه بعد پاشدم دیدم دوباره خوابید من:هعی باز خوابیدی که پاشو خیرسرمون باید بریم کمپانی کوک:اوهوم من:پاشو کوک:خیله خوب بابا از رو تخت اومد بیرون من:هعی صبر کن انگار نه انگار لختیا میرم بیرون کوک:کجا میتونی بمونی من:نه بدنت تحریک کنندس بهتره برم کوک:بمون دیگه من:هوم باشه هوفف نشستم رو تخت کوکم پاشد رفت یه لباس از تو کمد براداشت تنش کرد برا بیرون یه لباس دکمه دار مشکی و یه شلوار مشکی تنگ داشت دکمه هاشو میبست کوک:بوساگ میشه بیای دکمه هامو برام ببند من:مگه دست نداری کوک:نه ندارم بیا من:باشه بهونش بود رفت سمتش با دیدن بدن لختش و سیکس پکاش داشتم دیوونه میشدم شروع کردم به بستن دکمه هاش از پایین به بالا که دستمو گرفت سرمو گرفتم بالا من:ک کوک داری چیکار میکنی بزار ببندم دیگه بعد یه قدم رفتم عقب اونم اومد جلو صورتشو نزدیک کرده بود که منو میرفتم عقب اون میومد جلو لباش با لبام فاصله ای نداشت آروم آروم که پشتم خورد به دیوار من:ک... اومدم حرف بزنم جلو حرف زدنمو گرفت انگوشتشو گذاشت رو لبام کوک:هیشش فقط میخوام روزمو شروع کنم با لبای تو چونمو گرفت کشید بالا کوک:همراهی میکنی من:چرا که نه بعد دستشو انداخت و گذاشت رو صورتم و لباشو آروم چسبوند به لبام و لبامو مک زد بعد دستشو انداخت منم دستامو گذاشتم رو سینه هاش اونم با انگوشت شست و اولش چونمو گرفت و لبامو مک زد و خورد پنج دقیقه تموم همینجوری لبا همدیگرو میخوردمیومک میزدیم از پنج دقیقم بیشتر
۱۵.۰k
۱۵ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.