part 55
part 55
با صدایه مانیتوره که انگار مینجی گریه میکرد بیدار شدم تهیونگ خواب بود من سرمو رویه بازوش گذاشته بودم زود بلند شدم و رفتم اوتاقه مینجی از گهواره بلندش کردم و پیراهنمو بالازدم و به مینجی شیر میدادم خیلی خسته بودم خیلی هم خوابم میومد دلم خیلی درد میکرد میجنی شیر شو خورد و خوابید منم گذاشتمش تویه گهوارش و رفتم تویه اوتاقم تهیونگ خواب بود رفتم کنارش دراز کشیدم روبه رویه صورتش صورتم بود دستمو نوازش وار رویه گونش گذاشتم دستشو رویه گردنش گذاشتم و اونم دستشو رویه گردنم گذاشت منو به خودش نزدیک کردی در حالی که خواب بود منم پیشونیمو پاینه گردنش گذاشتم و خوابم برد
ویو تهیونگ
وقتی بیدار شدم ات روسفت بغل کرده بودم موهاشو از صورتش کنار زدم و کنجه لباشو بوسیدم و از تخت بلند شدم دوش گرفتم از حموم اومدم بیرون به ات نگاه کردم خواب بود لباسامو پوشیدم و صدایه گریه مینجی از مانیتور کودک شنیدم و بخاطر اینکه ات بیدار نشه زود خاموشش کردم و رفتم پیشش
از گهواره بلندش کردم و بغلم بود اون موهای نرمشو بو کردم اونم دستاشو دوره گردنم هلقه کرد گریش آروم نمی شد منم بردمش تویه اوتاقم وقتی وارده اوتاق شدم ات با صدای مینجی بیدار شد
ات : چیشده(خوابالو)
تهیونگ: مینجی گریه میکنه انگار گرسنشه
ات بلند نشد منم مینجیو رویه تخت کنارش گذاشتم اونم پیراهنش رو بالا زد و به مینجی شیر میداد دوباره چشمامو بستم
تهیونگ: نخواب واسیه مینجی خطرناکه
ات : کله شبو نخوابیدم خوابم میاد(با چشمایه بسته حرف میزد)
تهیونگ: باشه ولی هواست بهش باشه
ات : اوهم
ویو تهیونگ
وقتی از اوتاق رفتم بیرون صبحانه خوردم و رفتم سره کار خوب این دونگی کدوم گوریه چرا نمیتونم پیداش کنم
ویو ات
وقتی بیدار شدم مینجی خواب بود نوکه سینمو از دهنش کشیدم و لباسامو مرتب کردم ساعت یازده بود زود بلند شدم دستو صورتمو شستم و یه پیراهنه
دوکمه دار با یه شلوار لی پوشیدم رفتم سمته آشپز خونه و دست به سینه شدم گفتم
ات : مادر چرا بیدارم نکردی
اجوما : آقا گفتن که بیدارتون نکنم
ات : باشه هالا تهیونگ رفته یا نه
اجوما : بله آقا رفتن بیا بشین برات غذا بزارم که بخوری
ات : باشه مرسی
نشستم اجوما برام غذا گذاشت منم خوردم اخرایه غذا بود که وقتی در توجوهمو به خودش جلوو کرد رفتم صابون تهیونگ رو دیدم که داشت میرفت سمته اوتاق منم رفتم پیشش وقتی وارده اوتاق شدم تهیونگ رویه تخت دراز کشید و به مینجی نگاه میکرد منم کنار مینجی دراز کشیدم تهیونگ بهم نگاه کرد
ات : تهیونگ منو ببخش
تهیونگ : ات جونمو ازم از من گرفته بودی و فرار کردی
ات : تهیونگ درکم کرد تو چه بلاهایی سرم نیاوردی مگه یادت رفته
تهیونگ : صدا کت شو دخترم بیدار میشه
ات : باشه
دیگه هیچی نگفتم و خیلی هم ناراحت شدم تهیونگ به مینجی که خواب بود نگاه میکرد منم قرق در نگاه تهیونگ بودم که مینجی بیدار شد و رویه من کرد و گریش گرفت منم زود بلند شدم و چند تا ازدکمه پیراهنمو باز کردم و مینجیو تویه آغوشم گذاشتم و بهش شیر میدادم
ادامه دارد.....
با صدایه مانیتوره که انگار مینجی گریه میکرد بیدار شدم تهیونگ خواب بود من سرمو رویه بازوش گذاشته بودم زود بلند شدم و رفتم اوتاقه مینجی از گهواره بلندش کردم و پیراهنمو بالازدم و به مینجی شیر میدادم خیلی خسته بودم خیلی هم خوابم میومد دلم خیلی درد میکرد میجنی شیر شو خورد و خوابید منم گذاشتمش تویه گهوارش و رفتم تویه اوتاقم تهیونگ خواب بود رفتم کنارش دراز کشیدم روبه رویه صورتش صورتم بود دستمو نوازش وار رویه گونش گذاشتم دستشو رویه گردنش گذاشتم و اونم دستشو رویه گردنم گذاشت منو به خودش نزدیک کردی در حالی که خواب بود منم پیشونیمو پاینه گردنش گذاشتم و خوابم برد
ویو تهیونگ
وقتی بیدار شدم ات روسفت بغل کرده بودم موهاشو از صورتش کنار زدم و کنجه لباشو بوسیدم و از تخت بلند شدم دوش گرفتم از حموم اومدم بیرون به ات نگاه کردم خواب بود لباسامو پوشیدم و صدایه گریه مینجی از مانیتور کودک شنیدم و بخاطر اینکه ات بیدار نشه زود خاموشش کردم و رفتم پیشش
از گهواره بلندش کردم و بغلم بود اون موهای نرمشو بو کردم اونم دستاشو دوره گردنم هلقه کرد گریش آروم نمی شد منم بردمش تویه اوتاقم وقتی وارده اوتاق شدم ات با صدای مینجی بیدار شد
ات : چیشده(خوابالو)
تهیونگ: مینجی گریه میکنه انگار گرسنشه
ات بلند نشد منم مینجیو رویه تخت کنارش گذاشتم اونم پیراهنش رو بالا زد و به مینجی شیر میداد دوباره چشمامو بستم
تهیونگ: نخواب واسیه مینجی خطرناکه
ات : کله شبو نخوابیدم خوابم میاد(با چشمایه بسته حرف میزد)
تهیونگ: باشه ولی هواست بهش باشه
ات : اوهم
ویو تهیونگ
وقتی از اوتاق رفتم بیرون صبحانه خوردم و رفتم سره کار خوب این دونگی کدوم گوریه چرا نمیتونم پیداش کنم
ویو ات
وقتی بیدار شدم مینجی خواب بود نوکه سینمو از دهنش کشیدم و لباسامو مرتب کردم ساعت یازده بود زود بلند شدم دستو صورتمو شستم و یه پیراهنه
دوکمه دار با یه شلوار لی پوشیدم رفتم سمته آشپز خونه و دست به سینه شدم گفتم
ات : مادر چرا بیدارم نکردی
اجوما : آقا گفتن که بیدارتون نکنم
ات : باشه هالا تهیونگ رفته یا نه
اجوما : بله آقا رفتن بیا بشین برات غذا بزارم که بخوری
ات : باشه مرسی
نشستم اجوما برام غذا گذاشت منم خوردم اخرایه غذا بود که وقتی در توجوهمو به خودش جلوو کرد رفتم صابون تهیونگ رو دیدم که داشت میرفت سمته اوتاق منم رفتم پیشش وقتی وارده اوتاق شدم تهیونگ رویه تخت دراز کشید و به مینجی نگاه میکرد منم کنار مینجی دراز کشیدم تهیونگ بهم نگاه کرد
ات : تهیونگ منو ببخش
تهیونگ : ات جونمو ازم از من گرفته بودی و فرار کردی
ات : تهیونگ درکم کرد تو چه بلاهایی سرم نیاوردی مگه یادت رفته
تهیونگ : صدا کت شو دخترم بیدار میشه
ات : باشه
دیگه هیچی نگفتم و خیلی هم ناراحت شدم تهیونگ به مینجی که خواب بود نگاه میکرد منم قرق در نگاه تهیونگ بودم که مینجی بیدار شد و رویه من کرد و گریش گرفت منم زود بلند شدم و چند تا ازدکمه پیراهنمو باز کردم و مینجیو تویه آغوشم گذاشتم و بهش شیر میدادم
ادامه دارد.....
۹.۷k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.