۰"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
۰"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
part: ۳۸
"ویو جونگکوک"
نادیا: میتونم
یکم به سر تا پلش نگاه کردم
کوک: باشه، اگه تونستی منو....تح....یک کنی، از تو بهترشم نتونستننن....ولی اوکی میخوام زایه شدنتو ببینم
نادیا: ...باش....
کوک: دختر تو خودت تردید داری
نادیا: من این کارو میکنم....فقط ...نباید بیشتر پیش بریم
کوک: باش
اینو گفتم چون صابت شدست که هیچکی نمیتونه من و از خود بی خود کنه.
یکم خجالت میکشید و از خودش مطمعن نبود ....
مثل شرت بستن با بچست
چسبیده بهم ،مقابلم نشست
دستاشو به لبه هایه پایین لباسم( همون رکابی ماننده) کشید که انگشتایه داغش بهم برخورد میکردن
لباس و از تنم در اوردو ، کف دستاش و رو سی....نم گذاشت و به عقب هول داد.
داغیه اون و سردیه من ...تضاد قشنگی داشتن
به چشمام نگاه نمیکردو فقط رو کارش تمرگز کرده بود.....و زیر نگاهام داشت ذوب میشد
لباسایه خووش بجز لباس زیراشو دراورد کمی از بدنشو روم انداخت
موهایه بلندش که ازش اویزون شده بودن و بهم بر خورد میکردن و دوست داشتم
دستشو رو اضله هام میکشید ولی انگار فقط از کنجکاوی بهشون دست میزد
دستشو تا گردنم کشیده بالا و نگاهش بهم خورد
ولی کم کم بین چشمام و ل..ام میچرخید
انگار میخواست ازم اجازه بگیره
من واقعا میخواستم بدونم چقدر پیش میرع
کوک: میتونی هر کاری ازت بر میاد بکنی
بعد از این حرفم ...ل..امون به هم برخورد کردن و تحد کنترل نادیا شدن
جوری که یکی از دستاش دور گردنم و اون یکی رو س..نم گشیده میشد واقعا خیلی زودتر از اون جییزی که فکر بکنی داشت کنترلم و خارج میکرد
با اینکه هنوز کاریم نکرده بود،
از گرمایه زیاد یکی از پاهامو جمع کردم که همون تعادل کم نادیا از بین رفت و افتاد روم....
به اندازه کافی گرمم هست ولی این دختر انگار اتیش بود ....گرمی خاصی داشت
دستامو دور کمرش کردم و سری جامونو عوض کردم نمیخوام ازش جدا شم...برایه همین سعی کردم لمس بد...امون پایدار بمونه ولی وزن زیادی ازم روش نیوفته
در لحظه جیغی کشید که تو دهنم خفه شد
و ازم جدا شد
نادیا: قر....ار شدد......زیاد پیش نریم....
جوری که با گفتن کلماتم به ل...اش بخورم....گفتم:
_ ولی وقتی تو کارت موفق بودی ..چطوری پیش نریم
سرمو پایین کشیدم و تو گردنش بردم
کوک: لعنتی تو چی داری که به این روزم انداختی؟؟؟
part: ۳۸
"ویو جونگکوک"
نادیا: میتونم
یکم به سر تا پلش نگاه کردم
کوک: باشه، اگه تونستی منو....تح....یک کنی، از تو بهترشم نتونستننن....ولی اوکی میخوام زایه شدنتو ببینم
نادیا: ...باش....
کوک: دختر تو خودت تردید داری
نادیا: من این کارو میکنم....فقط ...نباید بیشتر پیش بریم
کوک: باش
اینو گفتم چون صابت شدست که هیچکی نمیتونه من و از خود بی خود کنه.
یکم خجالت میکشید و از خودش مطمعن نبود ....
مثل شرت بستن با بچست
چسبیده بهم ،مقابلم نشست
دستاشو به لبه هایه پایین لباسم( همون رکابی ماننده) کشید که انگشتایه داغش بهم برخورد میکردن
لباس و از تنم در اوردو ، کف دستاش و رو سی....نم گذاشت و به عقب هول داد.
داغیه اون و سردیه من ...تضاد قشنگی داشتن
به چشمام نگاه نمیکردو فقط رو کارش تمرگز کرده بود.....و زیر نگاهام داشت ذوب میشد
لباسایه خووش بجز لباس زیراشو دراورد کمی از بدنشو روم انداخت
موهایه بلندش که ازش اویزون شده بودن و بهم بر خورد میکردن و دوست داشتم
دستشو رو اضله هام میکشید ولی انگار فقط از کنجکاوی بهشون دست میزد
دستشو تا گردنم کشیده بالا و نگاهش بهم خورد
ولی کم کم بین چشمام و ل..ام میچرخید
انگار میخواست ازم اجازه بگیره
من واقعا میخواستم بدونم چقدر پیش میرع
کوک: میتونی هر کاری ازت بر میاد بکنی
بعد از این حرفم ...ل..امون به هم برخورد کردن و تحد کنترل نادیا شدن
جوری که یکی از دستاش دور گردنم و اون یکی رو س..نم گشیده میشد واقعا خیلی زودتر از اون جییزی که فکر بکنی داشت کنترلم و خارج میکرد
با اینکه هنوز کاریم نکرده بود،
از گرمایه زیاد یکی از پاهامو جمع کردم که همون تعادل کم نادیا از بین رفت و افتاد روم....
به اندازه کافی گرمم هست ولی این دختر انگار اتیش بود ....گرمی خاصی داشت
دستامو دور کمرش کردم و سری جامونو عوض کردم نمیخوام ازش جدا شم...برایه همین سعی کردم لمس بد...امون پایدار بمونه ولی وزن زیادی ازم روش نیوفته
در لحظه جیغی کشید که تو دهنم خفه شد
و ازم جدا شد
نادیا: قر....ار شدد......زیاد پیش نریم....
جوری که با گفتن کلماتم به ل...اش بخورم....گفتم:
_ ولی وقتی تو کارت موفق بودی ..چطوری پیش نریم
سرمو پایین کشیدم و تو گردنش بردم
کوک: لعنتی تو چی داری که به این روزم انداختی؟؟؟
۳۰.۷k
۱۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.