ارمی فداکار

ارمی فداکار
پارت ۳۹

از دید یونجی :
با یک عالمه این پا و اون پا کردن به شماره زنگ زدم
من: الو سلام
صدایی آشنا جواب داد : سلام
من با کنجکاوی و کمی عصبی گفتم : تو کی هستی ؟ به چه حقی رفتی سمت یونا ؟
... : ساعت شیش منتظرتم
من : هی یا میگی کی هستی یا به پلیس گزارش میدم
... : میدونم که نمیکنی پس ساعت شیش منتظرتم
وات ؟
قطع کرد ؟
یعنی چی ؟

ساعت شش بعد از ظهر کنار رود هان :

از دید یونگی :
از وقتی که رفت فهمیدم نمیتونم بدون اون زندگی کنم فهمیدم عاشقش شدم پس توی این دوهفته یه برنامه ریختم
اول برای این که مطمئن بشم که یونجی هم عاشق منه هانول رو بهش گفتم بیاد خونه من
بلد این که مست شد ازش پرسیدم
حالا چرا هانول ؟
چون اون همه چیز رو به هانول میگه
وقتی فهمیدم اونم عاشق منه به شدت ذوق کردم
البته که وقتی هانول یادش اومد دهن منو سر..وی..س کرد ولی خب

از دید یونجی :
رفتم کنار رود هان نمیدونستم چجوری پیداش کنم که یهو دوتا دست از پشت بغلم کرد
از ترس نفی هام تند تند می‌زد
دستاش آشنا بود ولی ترسی که داشتم نمیذاشت درست فکر کنم و یادم بیاد این دستا مال کی بود
دستاشو از دورم باز کردم و برگشتم سمتش
میخواستم با کیفم بهش حمله کنم اما با کسی که دیدم کیفم توی هوا موند
شوک شده بودم
دستام شل شد و کیفم رو انداختم
نمیدونستم چیکار کنم
نمیدونستم خوابه یا نه
مونده بودم چیکار کنم .....

ادامه دارد ....

به نظرتون کیه ؟ 🤔
دیدگاه ها (۲)

ارمی فداکار پارت ۴۰از دید یونجی :یونگی با ملایمت گفت : نمیخو...

عکس های جدید منتشر شده از تهیونگ برای snow peak

ارمی فداکار پارت ۳۸با گفتن این جمله چشمام م کم گرم شد و به خ...

ارمی فداکار پارت ۳۷از دید یونجی :عشق ، کلمه قشنگیه ، حس قشنگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط