Part⁷
Part⁷
ا.ت ویو:
به سمت در ورودی حیاط عمارت رفتم چند قدم نشده بود که با صدایی سرجام میخکوب شدم
:کجا داری فرار میکنی؟
همین یه جمله کافی بود که تمام تن و بدنم بلرزه ، اب دهنمو با صدا قورت دادم باترس و دلهره سمت صدا برگشتم یه مردبا فاصله اندازه ۲۰ قدم روبروم وایستاده بود، مردی تقریبا قد بلند بود، توی اون تاریکی چهره اش معلوم نبود
دوباره باهمون لحن ترسناک گفت
:گفتم کجا داری فرار میکنی؟
باسختی دهنمو باز کردم ولی دریق از یک صدا عملاً لال شده بودم، اروم اومد سمتم و یکم بهم نزدیک تر شد و تونستم چهرشو واضح تر ببینم یه پسر بشدت زیبا که میخورد ۲۰ سال سن داشته باشه یا کت و شلوار مشکی بود
:فکر کنم باید یکم بترسونمت تا به حرف بیای
با چند قدم بلند کامل خودشو بهم رسوند، دستمو گرفت و به سمت عمارت راهی شد چند دقیقه اول توی بهت بودم که حواسم سرجاش اومد و همون جور که منو میکشوند داد زدم
ا.ت:یاااااا ولم کن مردیکه
با تقلا کردن میخواستم دستمو از توی چنگش بکشم بیرون ولی زورم بهش نمیرسید طولی نکشید که به در اصلی عمارت رسیدیم با اون دستش که ازاد بود درو هُل داد و بازش کردم منو کشون کشون به سمت پله ها برد، به پله ها رسیدیم دستمو کشید و گفت
:اگه بخوایی دوباره تقلا کنی همینجا خونت رو میریزم زمین
یه نگاهی بهش انداختم میخواستم حرفی بزنم که از پله ها بالا رفت به اخر پله ها رسیدیم و وقت تلف نکرد سمت یکی از اتاقا رفت که من داخلش رو ندیده بودم، وسط های راه چشمم به همون قاب عکس روی دیوار خورد بی اراده لبخندی زدم دوباره نگاهم رو به جلو دوختم به در اتاق رسیده بودیم پسره تقه ای به در زد و اجازه ورود خواست، کسی که توی اتاق بود گفت
:بیا داخل
در رو باز کرد و وارد اتاق شد و دستمو ول کرد و به سمت جلو هُلم داد و گفت
:ارباب این همون دزدی هست که داخل عمارت بود توی حیاط پیداش کردم جالب اینجاست که تلاشی برای فرار نکرد
و نگاهی بهم انداخت و پوزخند زد، چشم غره ای بهش رفتم و نگاه روبروم کردم یه مرد روی صندلی پشت میز نشسته بود و روزنامه ای جلو صورتش بود و چهره اش معلوم نبود گفت
:باشه میتونی بری
پسره با این حرف تعظیمی کرد و از اتاق بیرون رفت یه نگاهی به اطرافم کردم به نظر میومد اتاق کار باشه همون جور که اطرافم رو نگاه میکردم مرده گفت
:خب میشنوم
با گیجی نگاه چهره نامعلومش کردم
ا.ت:چیرو میشنوین؟
با خونسردی تمام ادامه داد
:اینکه چجوری وارد عمارتم شدی
ا.ت:من خودمم هنوز نمیدونم چجوری سر ازاینجا دراوردم
روزنامه رو از جلوی صورتش برداشت و......
ادامه دارد
شرط:
لایک:۱۱
کامنت:۱۱
منتظرتونم✨
🍷حمایت فراموش نشه🍷
ا.ت ویو:
به سمت در ورودی حیاط عمارت رفتم چند قدم نشده بود که با صدایی سرجام میخکوب شدم
:کجا داری فرار میکنی؟
همین یه جمله کافی بود که تمام تن و بدنم بلرزه ، اب دهنمو با صدا قورت دادم باترس و دلهره سمت صدا برگشتم یه مردبا فاصله اندازه ۲۰ قدم روبروم وایستاده بود، مردی تقریبا قد بلند بود، توی اون تاریکی چهره اش معلوم نبود
دوباره باهمون لحن ترسناک گفت
:گفتم کجا داری فرار میکنی؟
باسختی دهنمو باز کردم ولی دریق از یک صدا عملاً لال شده بودم، اروم اومد سمتم و یکم بهم نزدیک تر شد و تونستم چهرشو واضح تر ببینم یه پسر بشدت زیبا که میخورد ۲۰ سال سن داشته باشه یا کت و شلوار مشکی بود
:فکر کنم باید یکم بترسونمت تا به حرف بیای
با چند قدم بلند کامل خودشو بهم رسوند، دستمو گرفت و به سمت عمارت راهی شد چند دقیقه اول توی بهت بودم که حواسم سرجاش اومد و همون جور که منو میکشوند داد زدم
ا.ت:یاااااا ولم کن مردیکه
با تقلا کردن میخواستم دستمو از توی چنگش بکشم بیرون ولی زورم بهش نمیرسید طولی نکشید که به در اصلی عمارت رسیدیم با اون دستش که ازاد بود درو هُل داد و بازش کردم منو کشون کشون به سمت پله ها برد، به پله ها رسیدیم دستمو کشید و گفت
:اگه بخوایی دوباره تقلا کنی همینجا خونت رو میریزم زمین
یه نگاهی بهش انداختم میخواستم حرفی بزنم که از پله ها بالا رفت به اخر پله ها رسیدیم و وقت تلف نکرد سمت یکی از اتاقا رفت که من داخلش رو ندیده بودم، وسط های راه چشمم به همون قاب عکس روی دیوار خورد بی اراده لبخندی زدم دوباره نگاهم رو به جلو دوختم به در اتاق رسیده بودیم پسره تقه ای به در زد و اجازه ورود خواست، کسی که توی اتاق بود گفت
:بیا داخل
در رو باز کرد و وارد اتاق شد و دستمو ول کرد و به سمت جلو هُلم داد و گفت
:ارباب این همون دزدی هست که داخل عمارت بود توی حیاط پیداش کردم جالب اینجاست که تلاشی برای فرار نکرد
و نگاهی بهم انداخت و پوزخند زد، چشم غره ای بهش رفتم و نگاه روبروم کردم یه مرد روی صندلی پشت میز نشسته بود و روزنامه ای جلو صورتش بود و چهره اش معلوم نبود گفت
:باشه میتونی بری
پسره با این حرف تعظیمی کرد و از اتاق بیرون رفت یه نگاهی به اطرافم کردم به نظر میومد اتاق کار باشه همون جور که اطرافم رو نگاه میکردم مرده گفت
:خب میشنوم
با گیجی نگاه چهره نامعلومش کردم
ا.ت:چیرو میشنوین؟
با خونسردی تمام ادامه داد
:اینکه چجوری وارد عمارتم شدی
ا.ت:من خودمم هنوز نمیدونم چجوری سر ازاینجا دراوردم
روزنامه رو از جلوی صورتش برداشت و......
ادامه دارد
شرط:
لایک:۱۱
کامنت:۱۱
منتظرتونم✨
🍷حمایت فراموش نشه🍷
۵۰۸
۲۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.