شینپی (پارت ۳۵)
سینا : پس میخوای چیکار کنی؟ (شوکه)
سارا بعد از مدت ها دهن باز کرد و گفت : تا آخر عمرم شکنجه م کنی؟ (با پوزخند)
ا/ت : ای بابا ! اگه آوردم اینجا ، به خاطر این بود که جای دیگه ای نداشتم . قرار نیست شکنجه ت بکنم .
توی چشاش زل زدم و گفتم : ازت می گذرم .
هیچکدومشون باورشون نمی شد .
ا/ت : فقط به خاطر سینا ازت می گذرم ولی نمیذارم همینطور آزاد بچرخی .
رفتم نزدیک سینا و در گوشش گفتم : بگو آزادش کنن و بزارنش توی ایستگاه اتوبوس شماره ۱۵ .(یه چیز خیالی) سرتکون داد و منم از اتاق اومدم بیرون . احساس خیلی خوبی داشتم ، حس کسی که کار خوبی کرده...***در سالن کارم زده شد ، سینا بود .
اومد داخل و نشست جلوی میزم .
سینا : ازت ممنونم . ممنونم که سارا رو بخشیدی . هیچوقت...این لطفتو فراموش نمیکنم .
ا/ت :خواهش میکنم ولی گفتم که نمیزارم آزاد بچرخه.
سینا : همین که زندست کافیه . فقط میخوای باهاش چیکار کنی؟
ا/ت :زندان .
سینا : چی؟
ا/ت : توی لباساش مواد مخدر گذاشتم . این قدری هست که حکم حبس ابد بهش بدن . یکی که باهاش هماهنگ کردم به پلیس لوش میده .
سینا : حبس ابد؟...
ا/ت : من به اون خوبی که فکر میکنی نیستم ، متاسفم.
یهو بلند شد و اومد پشت میز . دستم رو کشید و از روی صندلی بلندم کرد . من رو کشید بین بازوهاش و سفت بغلم کرد .
ا/ت : سینا...
سینا : اصلا اینطور نیست ، تو خیلی خوبی .
زبونم بند اومده بود . چند ثانیه بعد ازم جدا شد .
سینا : فکر کنم قراره از کوک یه فصل کتک بخورم .
خندیدم و گفتم : من اجازه نمیدم .
سینا کمی از جوابم تعجب کرد .
سینا : من دیگه میرم . و از سالن بیرون رفت .
زنگ زدم به کسی که سپرده بودم سارا رو لو بده .
ا/ت : چیکار کردی؟
مامور : گزارشش کردم ، پلیسا اومدن و دستگیرش کردن و بردن .
ا/ت : خوبه ، بهت شک که نکردن؟
مامور : نه خانوم .
ا/ت : آفرین ، برگرد به مقر .
تلفن رو قطع کردم . سرگرم کارام بودم که صدای آیفون خونه اومد . از مانیتور دوربینا دیدم که کوک پشت دره .
#فیک_بی_تی_اس #فیک
سارا بعد از مدت ها دهن باز کرد و گفت : تا آخر عمرم شکنجه م کنی؟ (با پوزخند)
ا/ت : ای بابا ! اگه آوردم اینجا ، به خاطر این بود که جای دیگه ای نداشتم . قرار نیست شکنجه ت بکنم .
توی چشاش زل زدم و گفتم : ازت می گذرم .
هیچکدومشون باورشون نمی شد .
ا/ت : فقط به خاطر سینا ازت می گذرم ولی نمیذارم همینطور آزاد بچرخی .
رفتم نزدیک سینا و در گوشش گفتم : بگو آزادش کنن و بزارنش توی ایستگاه اتوبوس شماره ۱۵ .(یه چیز خیالی) سرتکون داد و منم از اتاق اومدم بیرون . احساس خیلی خوبی داشتم ، حس کسی که کار خوبی کرده...***در سالن کارم زده شد ، سینا بود .
اومد داخل و نشست جلوی میزم .
سینا : ازت ممنونم . ممنونم که سارا رو بخشیدی . هیچوقت...این لطفتو فراموش نمیکنم .
ا/ت :خواهش میکنم ولی گفتم که نمیزارم آزاد بچرخه.
سینا : همین که زندست کافیه . فقط میخوای باهاش چیکار کنی؟
ا/ت :زندان .
سینا : چی؟
ا/ت : توی لباساش مواد مخدر گذاشتم . این قدری هست که حکم حبس ابد بهش بدن . یکی که باهاش هماهنگ کردم به پلیس لوش میده .
سینا : حبس ابد؟...
ا/ت : من به اون خوبی که فکر میکنی نیستم ، متاسفم.
یهو بلند شد و اومد پشت میز . دستم رو کشید و از روی صندلی بلندم کرد . من رو کشید بین بازوهاش و سفت بغلم کرد .
ا/ت : سینا...
سینا : اصلا اینطور نیست ، تو خیلی خوبی .
زبونم بند اومده بود . چند ثانیه بعد ازم جدا شد .
سینا : فکر کنم قراره از کوک یه فصل کتک بخورم .
خندیدم و گفتم : من اجازه نمیدم .
سینا کمی از جوابم تعجب کرد .
سینا : من دیگه میرم . و از سالن بیرون رفت .
زنگ زدم به کسی که سپرده بودم سارا رو لو بده .
ا/ت : چیکار کردی؟
مامور : گزارشش کردم ، پلیسا اومدن و دستگیرش کردن و بردن .
ا/ت : خوبه ، بهت شک که نکردن؟
مامور : نه خانوم .
ا/ت : آفرین ، برگرد به مقر .
تلفن رو قطع کردم . سرگرم کارام بودم که صدای آیفون خونه اومد . از مانیتور دوربینا دیدم که کوک پشت دره .
#فیک_بی_تی_اس #فیک
۹.۳k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.