روز های بعد از تو

پارت 10(پارت اخر)
شوگا :باشه اوکیه
تلفن رو قطع کردم و با نامجون تماس گرفتم
شوگا:الو نامی !خوابی؟
نامجون:نه بیدارم با جین هیونگ اومدم باشگاه
شوگا ؛قراره تا ده دقیقه دیگه وسایل خونمو بیارن شما میایین کمک؟
نامجون:اوکی پسر ..با اعضا میاییم اونجا
(پرش به 15 مین بعد)
کارگرا وسایل رو توی خونه گذاشتن رفتن همین که خواستم درو ببندم اعضا رسیدن
ته:سلام هیونگ
جیمین؛چطوریی پیشی هیونگی
شوگا:جیمین صدبار گفتم منو اینجوری صدا نکن
نامجون:جلی این حرفا بیایین بریم وسایل خونه رو بچینیم
ویو ادمین
اعضا سر 5 .6 ساعت تمام خونه رو چیدن از اشپزخونه بگیر تا اتاق خواب ها
جیمین:اخی خسته شدماا
شوگا:من غذا سفارش میدم
جین:نه نمیخواد ..میخوام برم یسری خرید انجام بدم که جتما خودم باید ببینمش بخرم تو راه میخرم زود میام
اعضا:باشه
جین از خونه خارج شد ..
شوگا خودش رو روی مبل پرت کرد واقعا خسته شده بود
گه ته از توی اتاق بالا اومد. بیرون
تهیونگ:شوگا هیونگ چرا زیر زمینو تمیز نکردیم
شوگا:واییی اصلا یادم نبود زیر زمین داریمم
تهیونگ:چیزی نیست فقط خاک گرفته ..و یه جعبه توش بود
شوگا:چی؟
ته:فکنم لباس بچس
ویو شوگا
با دقت به جعبه نگاه کردم لباس های بچگی جونهی بود
شوگا:ببرش بزار همون جا بمونه
ته:باشه
شوگا:بچه ها من خیلی خستم میرم بخوابم فردا باید ساعت 9 بریم فرودگاه
ته:شام نمیخوری؟
شوگا؛ نه
به. طرف اتاقم رفتم انقدر خسته بودم که درجا خوابیدم
(پرش به فردا صبح )
ویو شوگا
با کلی ذوق شوق اماده شدم دیشب همه اعضا اینجا مونده بودن باهم به سمت فرودگاه رفتیم بالاخره بعد از کلی انتظار از گیت پرواز اومدن بیرون
جونهی:بابایییی
شوگا:عزیزمممم
الکس:ماهم که هیچی!
شوگا:این چه حرفیه... چرا انقدر چمدوناتون زیاده؟
جونهی:بابا ..عمو الکس میخواد بیاد پیش ما زندگی کنه
شوگا:واقعا؟ پس جدی داریم یه زندگی جدیدو شروع میکنیم
اعضا :سلام جونهی کوچولو
شوگا:عزیزم اینا عمو هاتن ...عمو نامجون .جیمین.تهیونگ.جین.
جونهی:خیلی از اشناییتون خوشبختم همو ها
جین:بهتره بریم خونه ..مشخصه هم الکس هم جون هی خستن
شوگا:اره بریم
نتمجون:نه دیگه ماها مزاحم نمیشیم میریم خونمون دیشبم نرفتیم
شوگا:خاب باشه ولی حتما حتما امشب با خانوادتون بیایین خونه من
اعضا:باشه
جین:من میرسونمتون از اون ور میرم خونه
جین الکس و جونهی شوگا رو رسوند خونشون م خودش رفت خونش
جونهی:وایییی چه خونه خوشگلیه
شوگا:اینجا دیگه خونه خودته
شوگا:الکس داداش میتونس بری اتاق بغل اتاق جونهی اونجا بمونی از این به بعد اون اتاق تو
الکس:باشه ..شوگا میگم تو که مشکل نداری من اومدم اینجا
شوگا:دیوونه ای یا چرا ناراحت باشم
الکس به طرف اتاقش رفت منم به طرف اتاقم رفتم در کمدم رو باز کردم و دفتر چه خاطراتمو برداشتم
اسم دفترچه خاطراتم روز های بعد تو بود
از وقتی کوک جونهی و هارا تنهام گذاشتن توی این دفتر مینوشتم

""بالاخره یک روز شاد بعد از رفتن شما ها
روز های بعد از شما برام سخت گذشت ولی الان زندگی داره روی خوشش رو بهم نشون میده
و. این پایان دفترچه خاطراتمه""
دفترچه خاطراتمو گذاشتم توی صندوقچه خاطراتم و به زیر زمین بردمش و گذاشتمش زیر وسایل ها و بالا اومدم
شوگا:خاب امشب مهمونی داریم پس بهتره زودتر کاراموکنم
اون شب شوگا یه جشن خانوادگی گرفت و همه رو به جون هی معرفی کرد و جونهی مثل یکی از اون بچه های خانواده اونجا بزرگ شد ...


پایان 🍁🍂🪐
دیدگاه ها (۴)

و پایان چالش 🤣🤣🤣

پارت معرفی

تهیونگ تو لایو امروزش به چند زبان دنیا صحبت کرده که فارسی هم...

دلیلشم فقط خودمون میدونیم 🙂🫠🍁

زندگی بعد از تو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط