Part24
Part24
سویا: ولی من آدم مهمی نیستم
یونگی: کی این حرفو زده؟
سویا: همه میگن
یونگی: همه غلط کردن اینجا رئیس منم و من تعیین میکنم کی مهمه کی نه
سویا ویو
یه حسی دارم احساس امنیت احساسی که هیچ وقت تا حالا نداشتم درسته همیشه کلی بادیگارد دورم بود ولی این بار فرق داشت حسی بود که تا حالا هیج وقت تجربش نکرده بودن احساس امنیت،آرامش، راحتی همه چی خوب بود چشمام رو بسته بودم و تو بغلش آروم بودم تمام عطر تلخش رو توی ریه هام فرو بردم و بار ها نفس عمیق میکشیدم که فکر مادرو انتقام باعث شد چشمام رو باز کنم و از بغلش بیام بیرون بهش نگاه کردم قلبم داشت تند میزد مدتی توی چشماش نگاه کردم من چم شده؟ نه نباید این اتفاق بیوفته نباید عاشق بشم نباید چشمامو ازش گرفتم و به گوشه ای خیره شدم که روی گوشیم پیامک اومد پیامک رو باز کردم تهیونگ بود گوشی رو خاموش کردم که یونگی متوجه نشه و برش داشتم
سویا: آقای مین من باید برم
یونگی:مشکلی نیست
سویا: بر میگردم زود
یونگی: باشه
سویا ویو
از اتاق اومدم بیرون و به طرف در شرکت حرکت کردم و ازش خارج شدم و یه کمی که از شکت دور شدم گوشی رو باز کردم
(پیامک تهیونگ)
"سویا خونه جور شد نزدیک شرکته یه خونه ارزون که شک نکنه و این که زیاد چیز خاصی توش نیست یه کم وسیله هم برات گذاشتم وسایلت هم امشب میرسه از امشب میتونی بری خونه خودت"
"سویا: ممنون اوپا"
یه کمی گذشت برگشتم شرکت و رفتم توی اتاقم و کارارو انجام دادم
.........
ادامه دارد.....
سویا: ولی من آدم مهمی نیستم
یونگی: کی این حرفو زده؟
سویا: همه میگن
یونگی: همه غلط کردن اینجا رئیس منم و من تعیین میکنم کی مهمه کی نه
سویا ویو
یه حسی دارم احساس امنیت احساسی که هیچ وقت تا حالا نداشتم درسته همیشه کلی بادیگارد دورم بود ولی این بار فرق داشت حسی بود که تا حالا هیج وقت تجربش نکرده بودن احساس امنیت،آرامش، راحتی همه چی خوب بود چشمام رو بسته بودم و تو بغلش آروم بودم تمام عطر تلخش رو توی ریه هام فرو بردم و بار ها نفس عمیق میکشیدم که فکر مادرو انتقام باعث شد چشمام رو باز کنم و از بغلش بیام بیرون بهش نگاه کردم قلبم داشت تند میزد مدتی توی چشماش نگاه کردم من چم شده؟ نه نباید این اتفاق بیوفته نباید عاشق بشم نباید چشمامو ازش گرفتم و به گوشه ای خیره شدم که روی گوشیم پیامک اومد پیامک رو باز کردم تهیونگ بود گوشی رو خاموش کردم که یونگی متوجه نشه و برش داشتم
سویا: آقای مین من باید برم
یونگی:مشکلی نیست
سویا: بر میگردم زود
یونگی: باشه
سویا ویو
از اتاق اومدم بیرون و به طرف در شرکت حرکت کردم و ازش خارج شدم و یه کمی که از شکت دور شدم گوشی رو باز کردم
(پیامک تهیونگ)
"سویا خونه جور شد نزدیک شرکته یه خونه ارزون که شک نکنه و این که زیاد چیز خاصی توش نیست یه کم وسیله هم برات گذاشتم وسایلت هم امشب میرسه از امشب میتونی بری خونه خودت"
"سویا: ممنون اوپا"
یه کمی گذشت برگشتم شرکت و رفتم توی اتاقم و کارارو انجام دادم
.........
ادامه دارد.....
۱۲۵
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.