درخواستی...چند پارتی...
"وقتی بین بچت هاش فرق میزاشت"
سلام. من ا.ت هستم ۱۵ سالمه.یه برادر ۱۴ ساله هم به اسم سوهو دارم...
[ویو سوهو]
÷سوهو
_بله مامان
÷ا.ت کو؟
_نمیدونم تو اتاقشه از وقتی که اومده
÷برو بیارش پایین
_چش
رفتم بالا در اتاقشو زدم...
_ابجی...ا.ت...ا.ت..ا.تتتتت
+هوم(اروم)
_بیا پایین مامان کارت داره
+باش
درو باز کرد .. خواستم برم ولی دیدم رنگش پریده.
_خوبی؟
+اوم...درساتو خوندی؟
_یروز میشه استراحت کنی؟
+شما نگران امتحانات خودت باش نرینی توش
_خودت که بدتری هه
÷ا.تت
+اومدم
رفتم پایین که بابا(نامجون) درو باز کرد اومد تو
_+سلام بابا
=سلام...یه خبر خوب دارم برات سوهو
_اومممممم...چییی؟^ذوق^
=گوشیت درست شده
_مرسی بابااا
رفتم گوشمو گرفتم که احساس کردم حال ا.ت داره بد میشع اما توجهی نکردم چون همیشه بیحاله
÷خوش اومدی
=مرسی
[ویو ا.ت]
مثل همیشه...
+مامان
÷بله؟
+من شام نمیخورم میرم بالا به درسام برسم
÷هرجور دوس داری
[ویو سوهو]
ا.ت رفت بالا رفت تو اتاقش...
_ا.ت حالش خوب نبود^زیر لب^
=چی گفتی؟
_ها؟ هیچی
=بریم شام بخوریم
_بریم
سر سفره نشستیم که بحث افتاد...
=میگم میخوای بفرستیمت خارج درس بخونی؟
_چی من؟^متعجب و ذوق زده^
÷اره اره درست خیلی خوبه داشتیم فکر میکردیم بری اونور...
_بهش فکر میکنم... راستی
÷=بله؟
_ابجی...حا...
÷چرا انقد نگرانشی اون دختر دیوونس
=عقل نداره که
[ویو ا.ت]
داشتم میرفتم پایین اب بخورم که با حرفایی که شنیدم بغضم گرفت...
بدو بدو رفتم بالا...رفتم اتاقم درو بستم رو خودم و قفلش کردم...
[ویو سوهو]
خواستم برم پیش ا.ت که بابام دستشو گذاشت رو دستم...
=نرو ارزش نداره
_چشم...
بعد از شام رفتم کارای لازمو کردم گرفتم رو تختم دراز شدم با فکر اینکه ایا...
خب خب شرایط برای پارت بعد...
۱۰ لایک
۱۰ کامنت
سلام. من ا.ت هستم ۱۵ سالمه.یه برادر ۱۴ ساله هم به اسم سوهو دارم...
[ویو سوهو]
÷سوهو
_بله مامان
÷ا.ت کو؟
_نمیدونم تو اتاقشه از وقتی که اومده
÷برو بیارش پایین
_چش
رفتم بالا در اتاقشو زدم...
_ابجی...ا.ت...ا.ت..ا.تتتتت
+هوم(اروم)
_بیا پایین مامان کارت داره
+باش
درو باز کرد .. خواستم برم ولی دیدم رنگش پریده.
_خوبی؟
+اوم...درساتو خوندی؟
_یروز میشه استراحت کنی؟
+شما نگران امتحانات خودت باش نرینی توش
_خودت که بدتری هه
÷ا.تت
+اومدم
رفتم پایین که بابا(نامجون) درو باز کرد اومد تو
_+سلام بابا
=سلام...یه خبر خوب دارم برات سوهو
_اومممممم...چییی؟^ذوق^
=گوشیت درست شده
_مرسی بابااا
رفتم گوشمو گرفتم که احساس کردم حال ا.ت داره بد میشع اما توجهی نکردم چون همیشه بیحاله
÷خوش اومدی
=مرسی
[ویو ا.ت]
مثل همیشه...
+مامان
÷بله؟
+من شام نمیخورم میرم بالا به درسام برسم
÷هرجور دوس داری
[ویو سوهو]
ا.ت رفت بالا رفت تو اتاقش...
_ا.ت حالش خوب نبود^زیر لب^
=چی گفتی؟
_ها؟ هیچی
=بریم شام بخوریم
_بریم
سر سفره نشستیم که بحث افتاد...
=میگم میخوای بفرستیمت خارج درس بخونی؟
_چی من؟^متعجب و ذوق زده^
÷اره اره درست خیلی خوبه داشتیم فکر میکردیم بری اونور...
_بهش فکر میکنم... راستی
÷=بله؟
_ابجی...حا...
÷چرا انقد نگرانشی اون دختر دیوونس
=عقل نداره که
[ویو ا.ت]
داشتم میرفتم پایین اب بخورم که با حرفایی که شنیدم بغضم گرفت...
بدو بدو رفتم بالا...رفتم اتاقم درو بستم رو خودم و قفلش کردم...
[ویو سوهو]
خواستم برم پیش ا.ت که بابام دستشو گذاشت رو دستم...
=نرو ارزش نداره
_چشم...
بعد از شام رفتم کارای لازمو کردم گرفتم رو تختم دراز شدم با فکر اینکه ایا...
خب خب شرایط برای پارت بعد...
۱۰ لایک
۱۰ کامنت
۵.۰k
۱۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.