part 8 عشق غیر قابل دسترس

الیزا؛صبح روز بعد که دانشگاه رفتم،رفتم و سر جام نشستم که:
شاردن:سلام،صبح بخیر
الیزا:سلام،ممنون
شاردن:درباره کلاس امروز اگه کمکی خواستی خوشحال میشم انجامش بدم
الیزا:خب باشه اگ سوالی داشتم میپرسم مرسی
استاد :خب بچه ها همینطور که جلسه قبل گفته بودم امروز امتحان دارید امیدوارم اماده باشید،بعد از اینکه برگه ها رو پخش کردم شروع کنید و لطفا ساکت باشید
تقریبا نیم ساعت گذشت و بعد از اینکه مطمئن شدم چیز دیگه ای یادم نمیاد برگه امتحانم رو به استاد تحویل دادم و از کلاس خارج شدم،اعصابم به خاطر امتحان لعنتی خیلی خورد بود چون خیلی سخت طرح شده بود ,رفتم توی حیاط دانشگاه و واقعا نیاز داشتم تا با یکی به خاطر امتحان غر بزنم،دور و برمو نگاه کردم اما شاردنو ندیدم نفس عمیقی کشیدم و توی حیاط میچرخیدم،که یهو یکی از بچه های دانشگاه اومد کنارم و گفت:
امتحانو چطور دادی؟
منم که به شدت از استاد و دانشگاه و امتحان شاکی بودم جوابشو دادم.
الیزا:وای اصلا نپرس افتضاح،نمیدونستم دانشگاه سخت تر از دبیرستانه، چرا انقدر سخت سوال هارو طرح کرده بود اخههههه...(با عصبانیت) فقط امیدوارم بتونم پاس کنم
_حالا اروم باش(با لبخند) منم خیلی خوب ندادم,ازه واقعا سوالاش سخت بود
الیزا:راستی اسمت چی بود؟ببخشید انقدر حالم بد بود که یادم رفت ازت بپرسم
_اشکال نداره من جیمینم,پارک جیمین...