part ⁷ MAFIA JZAB ♥️
تهیونگ ویو :
ات رفت دسشویی خیلی طولش داده نگرانم تا یه دقیقه دیگه نیاد رفتم که دیدم با سر و وضع خونی با یه دختر اومده دویدم سمتش کع از دردش طاقت نیاورد بیهوش شد ...
براید اسلاید بغلش کردم گذاشتمش تو ماشین با بچه ها رفتیم بیمارستان .
اونجا با نگرانی درحالی که اشک تو چشام جمع شده بود با یه دل خون گریه می کردم .که دکتر اومد .
تهیونگ : آقای دکتر تر خدا بگید چیزیش نیست .
( با داد نگرانی اشک )
دکتر : آرام باشید آقا حال شون خوبه ولی به جای حساسشون خورده تا یه روز اینجا بستری میشه .
تهیونگ : ممنونم ممنونم( با ذوق و در حالی که اشک میریزه )
تهیونگ : میتونم ببینمش.
دکتر : بله آقا
رفتم داخل که بهوش اومده بود .
تهیونگ: ات چطوری خوبی .
ات : آره نگران نباش اون دختره چی حالش خوبه ؟؟
تهیونگ : آره چقدر قلب مهربونی داری واقعا با این وضعیتت به فکر اونی .
ات : ممنونم ، که یهو یکی در زد هون دختره بود که یه پاکت دستش بود
¿ : سلام خانم خوب هستید حالتون چطوره
ات : خوبم عزیزم . ت خوبی
¿ : بله ،
ات : ا مد نزدیکمو پاکت جلوم گرفت که بگیرمش و گفت :
¿ : ببخشید به خاطر من بود شما الان اینجا خوابیدید من پولی رو که جمع کرده بودم رو برای دیه میدم میدونم کمه ولی همین از دستم بر میاد لطفا قبول کنید .
ات : عزیزم دختر کوچولو من الان حرف دیه زدم
¿ : نه
ات : پس قبول نمیکنم ت به این پول نیاز داری من قبول نمیکنم.
¿ : خواهشن قبول کنید .
ات : ببین دختر کوچولو من اینو قبول نمیکنم باشه الانم برو خونت مادر و پدرت نگرانت میشن اون اتفاق هم از سرت پاک کن باشه عزیزم 😚
¿ : باشه خانم زودتر خوب میشید خدافظ
ات : خدافظ دختر کوچولو ، و از اتاق رفت بیرون
تهیونگ : ات فردا شی یچیزی میخوام بهت بگم
ات : باشه دکتر گفت کی مرخص میشم
تهیونگ : گفت فردا
ات : بهش بگو یدقه بیاد
تهیونگ : باشع
دکتر صدا کرد
دکتر : بله
ات : یزره پول از جیبم برداشتم دادم بهش گفتم اینو وردار من باید از اینجا مرخص بشم و گفت : اما نمیشه
که بچه ها اومدن تو
ات بلا بدور
ات : ممنونم
ات : روبه دکتر کردم گفتم : ببین داداش الان خودت خوب میدونی اگه مرخص بشم دمار از روزگارت در میارم پس پول بگیرو من و مرخص( با لحن تهدید آمیز )
دکتر پول گرفت رفت . پاشدم که لباسم رو بپوشم که تهیونگ گفت: میدونی چیکار کردی الان تو حالت خوب نیست!!
ات : تهیونگ تو خواهشن ولم کن خودم کلی کار دارم
لباسم و پوشیدم و ...
رفتم خونه وقتی اومدم یهو گوشیم زنگ خورد یه ناشناس بود...
ات رفت دسشویی خیلی طولش داده نگرانم تا یه دقیقه دیگه نیاد رفتم که دیدم با سر و وضع خونی با یه دختر اومده دویدم سمتش کع از دردش طاقت نیاورد بیهوش شد ...
براید اسلاید بغلش کردم گذاشتمش تو ماشین با بچه ها رفتیم بیمارستان .
اونجا با نگرانی درحالی که اشک تو چشام جمع شده بود با یه دل خون گریه می کردم .که دکتر اومد .
تهیونگ : آقای دکتر تر خدا بگید چیزیش نیست .
( با داد نگرانی اشک )
دکتر : آرام باشید آقا حال شون خوبه ولی به جای حساسشون خورده تا یه روز اینجا بستری میشه .
تهیونگ : ممنونم ممنونم( با ذوق و در حالی که اشک میریزه )
تهیونگ : میتونم ببینمش.
دکتر : بله آقا
رفتم داخل که بهوش اومده بود .
تهیونگ: ات چطوری خوبی .
ات : آره نگران نباش اون دختره چی حالش خوبه ؟؟
تهیونگ : آره چقدر قلب مهربونی داری واقعا با این وضعیتت به فکر اونی .
ات : ممنونم ، که یهو یکی در زد هون دختره بود که یه پاکت دستش بود
¿ : سلام خانم خوب هستید حالتون چطوره
ات : خوبم عزیزم . ت خوبی
¿ : بله ،
ات : ا مد نزدیکمو پاکت جلوم گرفت که بگیرمش و گفت :
¿ : ببخشید به خاطر من بود شما الان اینجا خوابیدید من پولی رو که جمع کرده بودم رو برای دیه میدم میدونم کمه ولی همین از دستم بر میاد لطفا قبول کنید .
ات : عزیزم دختر کوچولو من الان حرف دیه زدم
¿ : نه
ات : پس قبول نمیکنم ت به این پول نیاز داری من قبول نمیکنم.
¿ : خواهشن قبول کنید .
ات : ببین دختر کوچولو من اینو قبول نمیکنم باشه الانم برو خونت مادر و پدرت نگرانت میشن اون اتفاق هم از سرت پاک کن باشه عزیزم 😚
¿ : باشه خانم زودتر خوب میشید خدافظ
ات : خدافظ دختر کوچولو ، و از اتاق رفت بیرون
تهیونگ : ات فردا شی یچیزی میخوام بهت بگم
ات : باشه دکتر گفت کی مرخص میشم
تهیونگ : گفت فردا
ات : بهش بگو یدقه بیاد
تهیونگ : باشع
دکتر صدا کرد
دکتر : بله
ات : یزره پول از جیبم برداشتم دادم بهش گفتم اینو وردار من باید از اینجا مرخص بشم و گفت : اما نمیشه
که بچه ها اومدن تو
ات بلا بدور
ات : ممنونم
ات : روبه دکتر کردم گفتم : ببین داداش الان خودت خوب میدونی اگه مرخص بشم دمار از روزگارت در میارم پس پول بگیرو من و مرخص( با لحن تهدید آمیز )
دکتر پول گرفت رفت . پاشدم که لباسم رو بپوشم که تهیونگ گفت: میدونی چیکار کردی الان تو حالت خوب نیست!!
ات : تهیونگ تو خواهشن ولم کن خودم کلی کار دارم
لباسم و پوشیدم و ...
رفتم خونه وقتی اومدم یهو گوشیم زنگ خورد یه ناشناس بود...
۵۹۱
۲۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.