شیرین ترین دروغی که گفتم part ⁵
با ذوق اومد کنارم نشست و با مالیدن دستاش گف:
×:اخ جون بیا یکم غیبت کنیم درسته بیمارستان خوبیه ولی انقد کار میریزن سرت که نمیتونی حرف بزنی خودت هم میدونی که اگه یه دیقه حرف نزنم روزم شب نمیشه حتی وقتی هم وقت ازاد دارم نمیتونم حرف بزنم
+:چرا؟
×:بخاطر اون دوتا جادوگر
ابروهام رو دادم بالا و گفتم:
+:جادوگر؟
×:هوم..یه دختری هس به اسم چونگ هواس اون با یکی از دخترا به نا جوهی با پارتی پدراشون استخدام شدن..با اینکه پدراشون خیلی خوبن ولی نمیدونم چرا اینا فک میکنن از دماغ فیل اوفتادن وقتی میبینن یکی دارا بگو بخند میکنه بهشون میپرن و کسی هم جرئت نداره باهاشون در بیوفته
+:خب کارای شما به اونا چه ربطی داره؟
×:منم قبلا مثل تو فک میکردم ولی یبار یکی جلوش وایساد هفته بعدش اخراج شد
+:وا مگه میشه؟
×:گفتم که اینا جادوگرن
+:حالا چرا اینقد با بقیه بدن؟
×:چون دکترای قشنگتر از خودشون هس برای همین میترسن که دل دکتر رو ببرن
+:کدوم دکتر؟
×:عه هنوز ندیدیشون؟..
+:نه حالا این همه جنگ و دعوا واسه این دکتراس؟
×:درمورد دکترایی میگم که مربوط به بخش تو میشه..درکل چهار تا جراح قاب داربم که دوتاش ازدواج کردن و دوتای دیگه مجردن
میتونی روی اون دوتا مجرد سرمایه گذاری کنی ولی متاسفانه روی اون دوتا نمیتونی زن و بچه دارن
حالا بیخیال یکی از اون دوتا دکترهای جوون و خوشگل بدجوری چشم چونگ هوا رو گرفته برای همین کسی نمیتونه زیاد با دکتر کیم حرف بزنه
حالا این وسط جوهی برای اینکه از چونگ هوا عقب نیوفته رفته سراغ دکتر لی
از این همه هیجان سویون خندم گرفته بود طوری درموردشون داشت حرف میزد که انگار داشت یه داستان جنایی تعریف میکرد
+:ماشالاه از همه چی هم خبر داری
×:مگه بده دارم بهت اطلاع میدم؟
+:حالا این دکترای خوشگل کجان که من ندیدمشون؟
×:خبری ازشون ندارم
+:چه عجب تو از یه چیزی خبر نداری
×:حالا تو بزار بیان خودت میبینی چه جیگرایی هستن مخصوصا اون دکتر کیم لعنتی..خیلی دوسش دارم
**********************
نزدیک دو هفتهای هس که اینجا کار میکنم توی این چند روز فهمیدم تمام حرفایی که سویون درمورد چونگ هوا و جوهی میگفت راسته
امروزم مث هر روز سرگرم کارم بودم که سویدن زنگ زد:
×:الو ووهی زود بیا ایستگاه پرستاری
بدون اینکه منتظر جوابم بمونه قط کرد
کارام که تموم شد رفتم پایین که گف:
×:ووهی جونم تو یه چند دیقه اینجا بمون تا من برم و بیام
×:اخ جون بیا یکم غیبت کنیم درسته بیمارستان خوبیه ولی انقد کار میریزن سرت که نمیتونی حرف بزنی خودت هم میدونی که اگه یه دیقه حرف نزنم روزم شب نمیشه حتی وقتی هم وقت ازاد دارم نمیتونم حرف بزنم
+:چرا؟
×:بخاطر اون دوتا جادوگر
ابروهام رو دادم بالا و گفتم:
+:جادوگر؟
×:هوم..یه دختری هس به اسم چونگ هواس اون با یکی از دخترا به نا جوهی با پارتی پدراشون استخدام شدن..با اینکه پدراشون خیلی خوبن ولی نمیدونم چرا اینا فک میکنن از دماغ فیل اوفتادن وقتی میبینن یکی دارا بگو بخند میکنه بهشون میپرن و کسی هم جرئت نداره باهاشون در بیوفته
+:خب کارای شما به اونا چه ربطی داره؟
×:منم قبلا مثل تو فک میکردم ولی یبار یکی جلوش وایساد هفته بعدش اخراج شد
+:وا مگه میشه؟
×:گفتم که اینا جادوگرن
+:حالا چرا اینقد با بقیه بدن؟
×:چون دکترای قشنگتر از خودشون هس برای همین میترسن که دل دکتر رو ببرن
+:کدوم دکتر؟
×:عه هنوز ندیدیشون؟..
+:نه حالا این همه جنگ و دعوا واسه این دکتراس؟
×:درمورد دکترایی میگم که مربوط به بخش تو میشه..درکل چهار تا جراح قاب داربم که دوتاش ازدواج کردن و دوتای دیگه مجردن
میتونی روی اون دوتا مجرد سرمایه گذاری کنی ولی متاسفانه روی اون دوتا نمیتونی زن و بچه دارن
حالا بیخیال یکی از اون دوتا دکترهای جوون و خوشگل بدجوری چشم چونگ هوا رو گرفته برای همین کسی نمیتونه زیاد با دکتر کیم حرف بزنه
حالا این وسط جوهی برای اینکه از چونگ هوا عقب نیوفته رفته سراغ دکتر لی
از این همه هیجان سویون خندم گرفته بود طوری درموردشون داشت حرف میزد که انگار داشت یه داستان جنایی تعریف میکرد
+:ماشالاه از همه چی هم خبر داری
×:مگه بده دارم بهت اطلاع میدم؟
+:حالا این دکترای خوشگل کجان که من ندیدمشون؟
×:خبری ازشون ندارم
+:چه عجب تو از یه چیزی خبر نداری
×:حالا تو بزار بیان خودت میبینی چه جیگرایی هستن مخصوصا اون دکتر کیم لعنتی..خیلی دوسش دارم
**********************
نزدیک دو هفتهای هس که اینجا کار میکنم توی این چند روز فهمیدم تمام حرفایی که سویون درمورد چونگ هوا و جوهی میگفت راسته
امروزم مث هر روز سرگرم کارم بودم که سویدن زنگ زد:
×:الو ووهی زود بیا ایستگاه پرستاری
بدون اینکه منتظر جوابم بمونه قط کرد
کارام که تموم شد رفتم پایین که گف:
×:ووهی جونم تو یه چند دیقه اینجا بمون تا من برم و بیام
۴.۲k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.