my little girl
پارت 14/فصل2
ویو ات
از خواب بیدار شدم از اتاقم اومدم بیرون میخواستم از پله ها برم پایین که صدای گریه های عمو جینو شنیدم وقتی حرفاشو شنیدم بغضم گرفت اروم از پله ها پایین رفتم
سریع به سمت عمو جین رفتمو اونو بغل کردم
ات: عمو جون خواهش میکنم گریه نکن.(بغض)
ویو ادمین جین ات رو بغل کرد... ات هم قول داد فردا همشونو ببره داخل باغ پیش قبر پدرش
(پرش به صبح ساعت 8)
ویو. ات
این چند روزه که عموها اومدن انقدر درگیر بودیم که اصلا وقت نشد یکم خوش بگذرونیم
امروز عمو هارو بیدار میکنم یکم بریم بیرون چند جارو نشون نشون بدممم
موهامو شونه کردم و لباس خوابمو عوض کردم از در اتاقم بیرون اومدم اولین اتاق اتاق عمو تهیونگ و عمو جیمین بود
بدون در زدن وارد شدم
ات: سلامممممممممممممم بر عمو های خوشگلممممممم(جیغ و بلنددد)
جیمین: چیشد کی بود من کیم موچیمو کی خورد
تهیونگ: زلزله اومدههههههه اخخخ(از تخت افتاد)
ات: یاااا اروم باشینن پاشین اماده شین میخوام ببرمتون بیروننن
جیمین.: ساعت 8صبححح اونم جمعههههههه
مگه داریمممممم مگه میشهههههه
ات: زود اماده شین عهههه
و سریع از اتاق اومدم بیرون حالا وقته عمو جین و عمو نامجونههه
ات: درو اروم باز کردم وارد شدم... صدامو صاف کردم و بلند داد زدم. بیدار شیننننننننن
چقدر میخوابینننن
با صدای بلندم عمو نامجون از ترس بیدار شد از تخت افتاد میخواست بلند شه که لبه میزو گرفت که میز افتاد اومد دوباره بلند شه دست گیره کمدو گرفت و دست گیره رو شکست
عمو جین که با این فاجعه رو برو شد سریع از جاش بلند شد و به طرف عمو نامجون رفت و بلندش کرد.
نامجون: هوفففف. نزدیک بود بمیرماااا
ات: عههه حرف مرگ میرو نزنین اومدم بگم اماده شین بریم بیزونننن
جین: هوییییی دختر بی هندسام ساعت 8صبححححح
همونجور که عمو جین داشت قر قر میزد من از اتاق خارج شدم
به سمت اخرین اتاق رفتم ولی.....
"" "" "
شرط
لایک 20
کامنت20
"" "" "
هم بخاطر دستم هم بخاطر امتحان ریاضی و فیزیکم تا همین قدر بیشتر نمیتونم بنویسم
ویو ات
از خواب بیدار شدم از اتاقم اومدم بیرون میخواستم از پله ها برم پایین که صدای گریه های عمو جینو شنیدم وقتی حرفاشو شنیدم بغضم گرفت اروم از پله ها پایین رفتم
سریع به سمت عمو جین رفتمو اونو بغل کردم
ات: عمو جون خواهش میکنم گریه نکن.(بغض)
ویو ادمین جین ات رو بغل کرد... ات هم قول داد فردا همشونو ببره داخل باغ پیش قبر پدرش
(پرش به صبح ساعت 8)
ویو. ات
این چند روزه که عموها اومدن انقدر درگیر بودیم که اصلا وقت نشد یکم خوش بگذرونیم
امروز عمو هارو بیدار میکنم یکم بریم بیرون چند جارو نشون نشون بدممم
موهامو شونه کردم و لباس خوابمو عوض کردم از در اتاقم بیرون اومدم اولین اتاق اتاق عمو تهیونگ و عمو جیمین بود
بدون در زدن وارد شدم
ات: سلامممممممممممممم بر عمو های خوشگلممممممم(جیغ و بلنددد)
جیمین: چیشد کی بود من کیم موچیمو کی خورد
تهیونگ: زلزله اومدههههههه اخخخ(از تخت افتاد)
ات: یاااا اروم باشینن پاشین اماده شین میخوام ببرمتون بیروننن
جیمین.: ساعت 8صبححح اونم جمعههههههه
مگه داریمممممم مگه میشهههههه
ات: زود اماده شین عهههه
و سریع از اتاق اومدم بیرون حالا وقته عمو جین و عمو نامجونههه
ات: درو اروم باز کردم وارد شدم... صدامو صاف کردم و بلند داد زدم. بیدار شیننننننننن
چقدر میخوابینننن
با صدای بلندم عمو نامجون از ترس بیدار شد از تخت افتاد میخواست بلند شه که لبه میزو گرفت که میز افتاد اومد دوباره بلند شه دست گیره کمدو گرفت و دست گیره رو شکست
عمو جین که با این فاجعه رو برو شد سریع از جاش بلند شد و به طرف عمو نامجون رفت و بلندش کرد.
نامجون: هوفففف. نزدیک بود بمیرماااا
ات: عههه حرف مرگ میرو نزنین اومدم بگم اماده شین بریم بیزونننن
جین: هوییییی دختر بی هندسام ساعت 8صبححححح
همونجور که عمو جین داشت قر قر میزد من از اتاق خارج شدم
به سمت اخرین اتاق رفتم ولی.....
"" "" "
شرط
لایک 20
کامنت20
"" "" "
هم بخاطر دستم هم بخاطر امتحان ریاضی و فیزیکم تا همین قدر بیشتر نمیتونم بنویسم
۱.۰k
۲۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.