Magical love,part:20
بعد از نیم ساعت هیزل با کلی هیجان رسید و زنگ زد؛ جیمین آیفون رو برداشت :
- کیه؟
/ یه دوست قدیمی
- او هیزل خودتییی .. بیا تو
هیزل وارد خونه شد و به محض دیدن جیما به طرفش رفت و محکم بغلش کرد و دسته گل بزرگی که واسش گرفته بود بهش داد :
+ وای چه گلای خوشگلی
/ ولی نه به خوشگلی تو
جیمین با خنده گفت :
- شکست نفسی میفرمایید
جیما خندش گرفت و هیزل دسته جیمینو فشار داد که جیمین هم دستشو برگردوند و دست هیزل رو محکم تر فشار داد :
/ آی دردم اومد
_ خودت خواستی کوچولو
/ کوچولو خودتی .. راستی تو کی انقد بزرگ شدی که عاشقم میشی واسه من ؟
حالا کی هست این دختره بدبخت؟
جیما با خنده گفت :
+ حالا چرا بدبخت ؟
/ که گیر این افتاده دیگه
+ عه مگه داداش من چشه ؟ پسر به این خوبی ، خوشتیپی ، جذاب ، خوش صدا ، خاص ....
/ همه ی اینا درست اما حیف عقل و شعور و فهم و درک و رحم نداره
_ تا چشت در بیاد
/ نه بابا ..
_ تو خوبی
/ پس چی ؟
_ ینی اعتماد به نفس تورو گراز داشت الان جای ایلان ماسک نشسته بود
+ وای خفه شید دیگه.. جفتتونم مغز ندارید .. زبون نفهماااا
/ داداشتو جمع کن
_ یکی میخواد تورو جمع کنه
+ یه کلمه دیگه حرف بزنید تا خودم جنازه جفتتون رو جمع کنم ..
بعد سه نفری زدن زیر خنده ..
اون روز بعد از کلی کل کل های جیمین و هیزل و حرف و خنده بالاخره تموم شد ..
********
ساعت ۱۱ شب بود ..
جیما به اتاق جیمین رفت و روی تخت نشست:
- چرا نخوابیدی؟
+ خوابم نمیبره.. چیکار میکنی؟
- اون کتابی که عاشقشی رو میخونم .. خیلی داستانه جالبی داره ..
+ اوهوم .. وایب خوبی بهم میده .. جیمینا یه سوال ..
- جونم ؟
+ یونا اینا کی میرسن ؟
- فردا شب
+ خوبه .. جیمین ؟
- هوم ؟
+ تو چقد یونا رو دوست داری؟
- چی ؟ چرا میپرسی؟
+ حالا تو بگو ..
- اندازه ای که دریا نمیدونه چقد موج داره ..
با این حرفه جیمین جیما سکوت کرد ..
اون روز ..
اون خاطره..
《 فلش بک 》
+ کوکیه من؟
× جانم ؟
+ تو چقد منو دوست داری ؟
× سختترین سوال دنیا
+ بگو دیگه لطفا..
× مگه دریا حسابه موج هاشو داره؟
جیما که از این حرف کوک شگفت زده شد بود با ذوق گفت :
+ وای کوک .. امم.... عاشقتممم:)
کوک نزدیک جیما رفت و پیشونیشو به پیشونی جیما چسبوند و لب زد :
× من انقد عاشقتم که هیچ کلمه ای نمیتونه توصیفش کنه ..
جیما دستاشو دور گردن کوک حلقه کرد و خواستار بوسه ای گرم و عاشقانه شد ..
"""""""""""""""""""""""""""""""""""
- جیمااااااا؟
+ بله؟
- کجایی؟ دوساعته دارم صدات میکنم
+ ها؟ هیچی همینجام ..
- چیزی شده پرنسسم
+ نه خوبم .. میرم بخوابم ..
و بلند شد و به اتاق خودش رفت ؛ روی تخت دراز کشید و اشک هاش آزاد شدن ..
به ماه که کامل بی نقص به جیما چشم دوخته بود خیره شد و آروم لب زد :
+ قلبم دیگه نمیتونه ..
کجایی ماه من:))
- کیه؟
/ یه دوست قدیمی
- او هیزل خودتییی .. بیا تو
هیزل وارد خونه شد و به محض دیدن جیما به طرفش رفت و محکم بغلش کرد و دسته گل بزرگی که واسش گرفته بود بهش داد :
+ وای چه گلای خوشگلی
/ ولی نه به خوشگلی تو
جیمین با خنده گفت :
- شکست نفسی میفرمایید
جیما خندش گرفت و هیزل دسته جیمینو فشار داد که جیمین هم دستشو برگردوند و دست هیزل رو محکم تر فشار داد :
/ آی دردم اومد
_ خودت خواستی کوچولو
/ کوچولو خودتی .. راستی تو کی انقد بزرگ شدی که عاشقم میشی واسه من ؟
حالا کی هست این دختره بدبخت؟
جیما با خنده گفت :
+ حالا چرا بدبخت ؟
/ که گیر این افتاده دیگه
+ عه مگه داداش من چشه ؟ پسر به این خوبی ، خوشتیپی ، جذاب ، خوش صدا ، خاص ....
/ همه ی اینا درست اما حیف عقل و شعور و فهم و درک و رحم نداره
_ تا چشت در بیاد
/ نه بابا ..
_ تو خوبی
/ پس چی ؟
_ ینی اعتماد به نفس تورو گراز داشت الان جای ایلان ماسک نشسته بود
+ وای خفه شید دیگه.. جفتتونم مغز ندارید .. زبون نفهماااا
/ داداشتو جمع کن
_ یکی میخواد تورو جمع کنه
+ یه کلمه دیگه حرف بزنید تا خودم جنازه جفتتون رو جمع کنم ..
بعد سه نفری زدن زیر خنده ..
اون روز بعد از کلی کل کل های جیمین و هیزل و حرف و خنده بالاخره تموم شد ..
********
ساعت ۱۱ شب بود ..
جیما به اتاق جیمین رفت و روی تخت نشست:
- چرا نخوابیدی؟
+ خوابم نمیبره.. چیکار میکنی؟
- اون کتابی که عاشقشی رو میخونم .. خیلی داستانه جالبی داره ..
+ اوهوم .. وایب خوبی بهم میده .. جیمینا یه سوال ..
- جونم ؟
+ یونا اینا کی میرسن ؟
- فردا شب
+ خوبه .. جیمین ؟
- هوم ؟
+ تو چقد یونا رو دوست داری؟
- چی ؟ چرا میپرسی؟
+ حالا تو بگو ..
- اندازه ای که دریا نمیدونه چقد موج داره ..
با این حرفه جیمین جیما سکوت کرد ..
اون روز ..
اون خاطره..
《 فلش بک 》
+ کوکیه من؟
× جانم ؟
+ تو چقد منو دوست داری ؟
× سختترین سوال دنیا
+ بگو دیگه لطفا..
× مگه دریا حسابه موج هاشو داره؟
جیما که از این حرف کوک شگفت زده شد بود با ذوق گفت :
+ وای کوک .. امم.... عاشقتممم:)
کوک نزدیک جیما رفت و پیشونیشو به پیشونی جیما چسبوند و لب زد :
× من انقد عاشقتم که هیچ کلمه ای نمیتونه توصیفش کنه ..
جیما دستاشو دور گردن کوک حلقه کرد و خواستار بوسه ای گرم و عاشقانه شد ..
"""""""""""""""""""""""""""""""""""
- جیمااااااا؟
+ بله؟
- کجایی؟ دوساعته دارم صدات میکنم
+ ها؟ هیچی همینجام ..
- چیزی شده پرنسسم
+ نه خوبم .. میرم بخوابم ..
و بلند شد و به اتاق خودش رفت ؛ روی تخت دراز کشید و اشک هاش آزاد شدن ..
به ماه که کامل بی نقص به جیما چشم دوخته بود خیره شد و آروم لب زد :
+ قلبم دیگه نمیتونه ..
کجایی ماه من:))
۴.۱k
۲۴ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.