تازه با دوست پسرت کات کرده بودی و خیلی آروم و ریلکس با دو
تازه با دوست پسرت کات کرده بودی و خیلی آروم و ریلکس با دو تا دستی که توی جیب هودیت فرو کرده بودی و تو کوچه پس کوچه های خلوت که کسی نبود تا صداتو بشنوه، سوت میزدی.
شاید برای بقیه عجیب بود اما برای تو یکی خیلی عادی شده بود. دل نبستن به بقیه و بی اهمیت بودن نسبت به دیگران! این دقیقا یکی از خصوصیاتی در تو بود که خیلی دوستش داشتی! البته این باعث میشد که بقیه آدم عوضی و موذی ای بشناسنت، در حالیکه این فقط یه عادت شده بود برات. نمیتونستی این قسمت از وجودتو تغییر بدی.
با به یاد آوردن قیافه رقت انگیز اکست پوزخندی زدی. جالب بود که توی روابطی که توش میرفتی همیشه اونیکه تاکسیک و سمی بود و در آخر دل اون یکی رو میشکوند تو بودی.
آدامس داخل دهنتو تا جایی که میتونستی بادش کردی و توی کوچه جدیدی پا گذاشتی اما با چیزی که دیدی آدامست جلو صورتت ترکید و تکه های چسبناک آدامس روی صورتت پخش شدن و دایره صورتی رنگی رو دور دهنت ایجاد کرد. با تمام سرعتت پشت دیوار قایم شدی و در حالی که چشمات از هیجان گرد شده بود به صحنه رو به روت نگاه کردی.
دعوا های بیشماری رو از نزدیک دیده بودی ولی این یکی واقعا فرق داشت. یه پسری که نسبت به همه پسر هایی که اونجا ایستاده بودن قد کوتاه تر بود، پسر دیگه ای که در مقایسه با اون هیکلی و گنده تر بنظر میرسید رو داشت آش و لاش میکرد.
با نگاه کردن به موهای سفید و چشمای بنفش سردش موهای تنت سیخ میشد و باعث میشد سردی چشماش به بدنت منتقل بشه و نوک انگشتات یخ بزنه.
باورت نمیشد همچین چشمای سرد و خالی از زندگی ای رو بتونی تو عمرت ببینی و بیشتر از اون نمیتونستی باور کنی که یه همچین پسر قد کوتاهی اینقدر زور داشته باشه که به غیر از اینکه این همه، یکی گنده تر از خودشو بزنه، یه عالمه گردن کلفت هم زیر دستش داشته باشه.
بعد از اینکه مو سفیده تقریبا اون پسر رو کشت لباساش رو صاف کرد و سمت همراهاش برگشت. میخواست چیزی بگه که متوجه تو شد. از اینکه اونجا قایم شده بودی و اونا رو دید میزدی اخم غلیظی کرد.
شاید برای بقیه عجیب بود اما برای تو یکی خیلی عادی شده بود. دل نبستن به بقیه و بی اهمیت بودن نسبت به دیگران! این دقیقا یکی از خصوصیاتی در تو بود که خیلی دوستش داشتی! البته این باعث میشد که بقیه آدم عوضی و موذی ای بشناسنت، در حالیکه این فقط یه عادت شده بود برات. نمیتونستی این قسمت از وجودتو تغییر بدی.
با به یاد آوردن قیافه رقت انگیز اکست پوزخندی زدی. جالب بود که توی روابطی که توش میرفتی همیشه اونیکه تاکسیک و سمی بود و در آخر دل اون یکی رو میشکوند تو بودی.
آدامس داخل دهنتو تا جایی که میتونستی بادش کردی و توی کوچه جدیدی پا گذاشتی اما با چیزی که دیدی آدامست جلو صورتت ترکید و تکه های چسبناک آدامس روی صورتت پخش شدن و دایره صورتی رنگی رو دور دهنت ایجاد کرد. با تمام سرعتت پشت دیوار قایم شدی و در حالی که چشمات از هیجان گرد شده بود به صحنه رو به روت نگاه کردی.
دعوا های بیشماری رو از نزدیک دیده بودی ولی این یکی واقعا فرق داشت. یه پسری که نسبت به همه پسر هایی که اونجا ایستاده بودن قد کوتاه تر بود، پسر دیگه ای که در مقایسه با اون هیکلی و گنده تر بنظر میرسید رو داشت آش و لاش میکرد.
با نگاه کردن به موهای سفید و چشمای بنفش سردش موهای تنت سیخ میشد و باعث میشد سردی چشماش به بدنت منتقل بشه و نوک انگشتات یخ بزنه.
باورت نمیشد همچین چشمای سرد و خالی از زندگی ای رو بتونی تو عمرت ببینی و بیشتر از اون نمیتونستی باور کنی که یه همچین پسر قد کوتاهی اینقدر زور داشته باشه که به غیر از اینکه این همه، یکی گنده تر از خودشو بزنه، یه عالمه گردن کلفت هم زیر دستش داشته باشه.
بعد از اینکه مو سفیده تقریبا اون پسر رو کشت لباساش رو صاف کرد و سمت همراهاش برگشت. میخواست چیزی بگه که متوجه تو شد. از اینکه اونجا قایم شده بودی و اونا رو دید میزدی اخم غلیظی کرد.
۲.۵k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.