لب او شمه ای از توت فرنگی دارد
لب او شمه ای از توت فرنگی دارد
گاه خوب است وگهی،حالت جنگی دارد
شرم من باد که درصبح نخستین دیدار
باخودم گفته ام این زن،دل سنگی دارد
شرط انصاف همین است که من می گویم
نازنین است و رفتار قشنگی دارد
اگراینگونه به رقص آمده طبع من ازاوست
که غزل های تر و تازه و رنگی دارد
سبزوقرمزوملس،وه،که عجب خوردنی است
گفته ام توت فرنگی ست ،دو رنگی دارد
گرچه لبخند به لب،روی گشاده ست ولی
مثل غم زده است و دل تنگی دارد
مطلع شعر لبش بود و پایان سخن
لب او طعم خوش توت فرنگی دارد...
گاه خوب است وگهی،حالت جنگی دارد
شرم من باد که درصبح نخستین دیدار
باخودم گفته ام این زن،دل سنگی دارد
شرط انصاف همین است که من می گویم
نازنین است و رفتار قشنگی دارد
اگراینگونه به رقص آمده طبع من ازاوست
که غزل های تر و تازه و رنگی دارد
سبزوقرمزوملس،وه،که عجب خوردنی است
گفته ام توت فرنگی ست ،دو رنگی دارد
گرچه لبخند به لب،روی گشاده ست ولی
مثل غم زده است و دل تنگی دارد
مطلع شعر لبش بود و پایان سخن
لب او طعم خوش توت فرنگی دارد...
۱۲.۴k
۱۰ اسفند ۱۳۹۸