فیک میتونم عاشقت بشم پ۸
+دیگه اینجاها نبینمت
رفتم پیش هیونجین
+چیه؟
@تمیز کن
+دارم میکنم کوری مگه
بهش چشم غره رفتم ...
(ساعت ۱:۳۰)
+آخیششششش تموم شد وای کمرممممم
@خوب دیگه همه رفتن بیا جمع کنیم بریم
+اوک تو برو من مغازه رو میبندم
@اوک بای
+بای
بعد اینکه وسایل هارو چیدم کیفم و سویشرتم رو برداشتم و در رستوران رو کلید کردم و به سمت خونه ای که تازه عوض کرده بودم میرفتم...احساس میکردم یکی تعقیبم میکنه برگشتم کسی نبود به راهم ادامه دادم که یکی جلوم ظاهر شد خواستم جیغ بزنم که دستشو جلوی دهنم گذاشت و به دیوار کبوندم
وقتی مطمئن شدم کیه دستاشو آروم از رو دهنم برداشت و به چهرهم خیره شد انگار که چندساله منو ندیده چندساله که دلش میخواد بغلم کنه
& ا.ت
+هوم؟
&دلت برام تنگ نشده؟
نمیدونستم چی بگم
+میشه ولم کنین میخوام برم
&اول به چشام نگاه کن و بگو که دلت تنگ شده
+ب..بزار برم
بدون اینکه به چشاش نگاه کنم حرفامو میگفتم
&ا.تتتتتت گفتم بهم نگاه کن
+بیااااا بیاااا نگاه کردم....چیشد چیزی عوض شد؟الان دوست دارم؟چرا انقدر اذیتم کردی؟
&این تو بودی که منو اذیت کردی چرا گذاشتی رفتی؟چرا نذاشتی حرفامو بگم؟
+تو چرا پشت سرم نیومدی؟چرا دنبالم نیومدی؟
دستاشو به دیوار کوبوند و با بغضی که ته گلوش بود داد زد
&چون نمیخواستم اذیتت کنم
+هه من بیشتر از اینا اذیت کشیدم
دستاشو کنار زدم و خواستم برم ولی با صدای داد و گریش برگشتم طرفش بی جون خودشو انداخته بود روی زمین و مثل بچه ها گریه میکرد...نمیتونستم اینطوری ببینمش رفتم طرفش و به زور بلندش کردم
+بلندشو دیگه
سرشو به طرفم برگردوند و به چشمای تیله ایش که ازش اشک میبارید زل زده بودم بلند شدو با چشماش بهم نگاه میکرد انقدر نگام کرد که کم مونده بود گیج بشم خواستم حرف بزنم که لباشو رو لبام گذاشت و به طرف دیوار هولم داد درحالی که اشکاش به صورت سردم برخورد میکرد لبای گرمش به لبام...احساس میکردم چندین ساله که تشنه هستیم...جوری بودیم که نمیخواستیم از هم جدا بشیم...چیشد؟من که گفته بودم نمیخوام ببینمش....گفته بودم نمیخوام باهاش حرف بزنم...نمیخوام به چشماش خیره بشم...الانم منو رام خودش کرده...
رفتم پیش هیونجین
+چیه؟
@تمیز کن
+دارم میکنم کوری مگه
بهش چشم غره رفتم ...
(ساعت ۱:۳۰)
+آخیششششش تموم شد وای کمرممممم
@خوب دیگه همه رفتن بیا جمع کنیم بریم
+اوک تو برو من مغازه رو میبندم
@اوک بای
+بای
بعد اینکه وسایل هارو چیدم کیفم و سویشرتم رو برداشتم و در رستوران رو کلید کردم و به سمت خونه ای که تازه عوض کرده بودم میرفتم...احساس میکردم یکی تعقیبم میکنه برگشتم کسی نبود به راهم ادامه دادم که یکی جلوم ظاهر شد خواستم جیغ بزنم که دستشو جلوی دهنم گذاشت و به دیوار کبوندم
وقتی مطمئن شدم کیه دستاشو آروم از رو دهنم برداشت و به چهرهم خیره شد انگار که چندساله منو ندیده چندساله که دلش میخواد بغلم کنه
& ا.ت
+هوم؟
&دلت برام تنگ نشده؟
نمیدونستم چی بگم
+میشه ولم کنین میخوام برم
&اول به چشام نگاه کن و بگو که دلت تنگ شده
+ب..بزار برم
بدون اینکه به چشاش نگاه کنم حرفامو میگفتم
&ا.تتتتتت گفتم بهم نگاه کن
+بیااااا بیاااا نگاه کردم....چیشد چیزی عوض شد؟الان دوست دارم؟چرا انقدر اذیتم کردی؟
&این تو بودی که منو اذیت کردی چرا گذاشتی رفتی؟چرا نذاشتی حرفامو بگم؟
+تو چرا پشت سرم نیومدی؟چرا دنبالم نیومدی؟
دستاشو به دیوار کوبوند و با بغضی که ته گلوش بود داد زد
&چون نمیخواستم اذیتت کنم
+هه من بیشتر از اینا اذیت کشیدم
دستاشو کنار زدم و خواستم برم ولی با صدای داد و گریش برگشتم طرفش بی جون خودشو انداخته بود روی زمین و مثل بچه ها گریه میکرد...نمیتونستم اینطوری ببینمش رفتم طرفش و به زور بلندش کردم
+بلندشو دیگه
سرشو به طرفم برگردوند و به چشمای تیله ایش که ازش اشک میبارید زل زده بودم بلند شدو با چشماش بهم نگاه میکرد انقدر نگام کرد که کم مونده بود گیج بشم خواستم حرف بزنم که لباشو رو لبام گذاشت و به طرف دیوار هولم داد درحالی که اشکاش به صورت سردم برخورد میکرد لبای گرمش به لبام...احساس میکردم چندین ساله که تشنه هستیم...جوری بودیم که نمیخواستیم از هم جدا بشیم...چیشد؟من که گفته بودم نمیخوام ببینمش....گفته بودم نمیخوام باهاش حرف بزنم...نمیخوام به چشماش خیره بشم...الانم منو رام خودش کرده...
۲۹.۶k
۰۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.