شراب سرخ 🍷پارت ۴
شراب سرخ 🍷پارت ۴
شاید اگه وانمود میکردم حافظهام رو از دست دادم میتونستم از شر کیم خلاص بشم ! هنوز برام جای سوال بود که چرا خانوادهام کنارم نیستن و فقط کیم اینجاست!!
ممکنه کیم اونا رو کشت....البته که نه دختر اون دنبال اینکه تو رو بکشه نه خانوادت رو ، پس بابا کجاست؟چرا الان کنارم نیست؟
هر چه که بود زیر سر کیم تهیونگ بود.
نشد بود من تب کنم و بابا تا صبح بالایسرم نشینه، کل خاندان پارک میدونستن چقدر خاطرم برای بابا عزیزه .
دکتر دوباره پرسید: یعنی این مرد رو نمیشناسی؟
چشمانم را از روی کیم دزدیدم و به انگشتان باریکم دادم.
سرم را به معنای منفی تکان دادم و گفتم: نه! من این آقا رو نمیشناسم.
دزدیدن چشمانم فقط یک هدف داشت..آن هم این بود که کیم متوجه دروغم از درون چشمانم نشود، چشمانم همه چیز را زود لو میداد.
اما چشمان او به حد فاکری.. نفوذ پذیر بود، طوری نگاه میکرد که حس میکردم لخت مادر زادم.
تهیونگ که تا آن موقع ساکت بود رو به دکتر معالجم دستوری گفت:دکتر ما رو تنها بزار.
با جمله کیم تو دلم خالی شد.
دکتر دستانش را در جیب یونیفرماش فرو برد و در تایید حرف تهیونگ سرش را تکان داد و در ادامه گفت:میگم انتقالش بدن بخش..
تهیونگ حرفش را قطع کرد و با لحن کوبندهای گفت:لازم نیست خودم چند دقیقه دیگه میام کارای ترخیصش رو انجام میدم.
لرزی به تنم افتاد. ترخیص؟ اون قراره منو ترخیص کنه؟ اصلا اون با چه منصب و نسبی میخواست منو مرخص کنه؟!!!
دکتر خواست اعتراض کند که کیم یکی از آن نگاه های خشم ببرش را به دکتر انداخت ، دکتر اجبارا سکوت پیشه کرد و از اتاق بیرون رفت.
کیم به سمت من چرخید و روی تختم به ارامی نشست، سعی کردم نسبت بهش زیاد ریاکشن نشون ندم اما ناخواسته بدنم توی هم جمع شد و فاصله گرفتم.
با صدای دو رگهاش پرسید:میدونی من کیم؟
گلوام از ترس و استرس خشک شده بود ولی با این وجود نهای آرام گفتم.
کیم گفت:من کسیم که همه جا مثل یک سایه دنبالت بودم، تو هر مکانی هر موقعیتی کنارت بودم.اما تو هیچ وقت متوجه من نبودی. درست مثل یک ببر که کمین کرده بود برای آهوش.
طرهای از موهای ابریشمی ام را دور انگشتان کشیده و مردانهاش پیچید و ادامه داد:من...
منتظر بودم در ادامه حرفش نفرتش را توی صورتم بکوبد ، اما با جمله ای که گفت منو شوکه کرد:من نامزدتم..
ادامه دارد...
شاید اگه وانمود میکردم حافظهام رو از دست دادم میتونستم از شر کیم خلاص بشم ! هنوز برام جای سوال بود که چرا خانوادهام کنارم نیستن و فقط کیم اینجاست!!
ممکنه کیم اونا رو کشت....البته که نه دختر اون دنبال اینکه تو رو بکشه نه خانوادت رو ، پس بابا کجاست؟چرا الان کنارم نیست؟
هر چه که بود زیر سر کیم تهیونگ بود.
نشد بود من تب کنم و بابا تا صبح بالایسرم نشینه، کل خاندان پارک میدونستن چقدر خاطرم برای بابا عزیزه .
دکتر دوباره پرسید: یعنی این مرد رو نمیشناسی؟
چشمانم را از روی کیم دزدیدم و به انگشتان باریکم دادم.
سرم را به معنای منفی تکان دادم و گفتم: نه! من این آقا رو نمیشناسم.
دزدیدن چشمانم فقط یک هدف داشت..آن هم این بود که کیم متوجه دروغم از درون چشمانم نشود، چشمانم همه چیز را زود لو میداد.
اما چشمان او به حد فاکری.. نفوذ پذیر بود، طوری نگاه میکرد که حس میکردم لخت مادر زادم.
تهیونگ که تا آن موقع ساکت بود رو به دکتر معالجم دستوری گفت:دکتر ما رو تنها بزار.
با جمله کیم تو دلم خالی شد.
دکتر دستانش را در جیب یونیفرماش فرو برد و در تایید حرف تهیونگ سرش را تکان داد و در ادامه گفت:میگم انتقالش بدن بخش..
تهیونگ حرفش را قطع کرد و با لحن کوبندهای گفت:لازم نیست خودم چند دقیقه دیگه میام کارای ترخیصش رو انجام میدم.
لرزی به تنم افتاد. ترخیص؟ اون قراره منو ترخیص کنه؟ اصلا اون با چه منصب و نسبی میخواست منو مرخص کنه؟!!!
دکتر خواست اعتراض کند که کیم یکی از آن نگاه های خشم ببرش را به دکتر انداخت ، دکتر اجبارا سکوت پیشه کرد و از اتاق بیرون رفت.
کیم به سمت من چرخید و روی تختم به ارامی نشست، سعی کردم نسبت بهش زیاد ریاکشن نشون ندم اما ناخواسته بدنم توی هم جمع شد و فاصله گرفتم.
با صدای دو رگهاش پرسید:میدونی من کیم؟
گلوام از ترس و استرس خشک شده بود ولی با این وجود نهای آرام گفتم.
کیم گفت:من کسیم که همه جا مثل یک سایه دنبالت بودم، تو هر مکانی هر موقعیتی کنارت بودم.اما تو هیچ وقت متوجه من نبودی. درست مثل یک ببر که کمین کرده بود برای آهوش.
طرهای از موهای ابریشمی ام را دور انگشتان کشیده و مردانهاش پیچید و ادامه داد:من...
منتظر بودم در ادامه حرفش نفرتش را توی صورتم بکوبد ، اما با جمله ای که گفت منو شوکه کرد:من نامزدتم..
ادامه دارد...
۲۸۵
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.