عمارت سیاه (پارت ۱۹)
تهیونگ
رفتم پایین رو یکی از صندلی ها تو حیاط نشستم تقریبا تا صبح تو حیاط بودم
صبح شده بود
دیدم جسیکا داره میاد سمت حیاط آمد سمتم و رو صندلی کنارم نشست
جسیکا : سلااام
تهیونگ :سلام
جسیکا: میدونی چیه نمیخوام خانوادتون بدبخت بشه تا اتفاق جدیدی نیفتاده با ا/ت ازدواج نکن
تهیونگ: بسه بس کن به تو چه (داد)
جسیکا : خیلی خوب آروم باش راستی نامجون برادرت داره میاد
تهیونگ: ممنون که گفتی
بعدشم بلند شدم رفتم داخل خونه رفتم تو آشپزخونه همه آمدیم سر میز صبحانه به غیر از ا/ت
مامانم با حالت سوالی به من نگاه میکرد
صدامو ساف کردم
تهیونگ: ا/ت دیشب خوابش نمیبرد تا صبح بیدار بود دیگه الان رفتم بالا خواب بود حالشم زیاد خوب نبود نمیاد
م.تهیونگ (مامان تهیونگ ) :
...ادامه دارد
رفتم پایین رو یکی از صندلی ها تو حیاط نشستم تقریبا تا صبح تو حیاط بودم
صبح شده بود
دیدم جسیکا داره میاد سمت حیاط آمد سمتم و رو صندلی کنارم نشست
جسیکا : سلااام
تهیونگ :سلام
جسیکا: میدونی چیه نمیخوام خانوادتون بدبخت بشه تا اتفاق جدیدی نیفتاده با ا/ت ازدواج نکن
تهیونگ: بسه بس کن به تو چه (داد)
جسیکا : خیلی خوب آروم باش راستی نامجون برادرت داره میاد
تهیونگ: ممنون که گفتی
بعدشم بلند شدم رفتم داخل خونه رفتم تو آشپزخونه همه آمدیم سر میز صبحانه به غیر از ا/ت
مامانم با حالت سوالی به من نگاه میکرد
صدامو ساف کردم
تهیونگ: ا/ت دیشب خوابش نمیبرد تا صبح بیدار بود دیگه الان رفتم بالا خواب بود حالشم زیاد خوب نبود نمیاد
م.تهیونگ (مامان تهیونگ ) :
...ادامه دارد
۱۳.۳k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.