عشق و غرور p42
قبل از اینکه بره سمت در بدون اینکه برگرده گفت:
_وظیفه تو فقط اطاعت از من و تکمین کردنه اینو آویزه گوشت کن
صدای در تو سرم اکو شد
همونجا رو دیوار سر خوردم...خدایا فقط نجاتم بده
اشکام دونه دونه میریختن رو زمین
*****
نیروانا رو تو بغلم فشردم ازم جدا شد و گفت:
_وای گیسیا چقد عوض شدی خیلی دلم برات تنگ شده بود
لبخند پهنی زدم:
_نکه خودت اصلا تغییر نکردی پیر شدی دیگع
خندید و به شونم زد:
_تازه اوج جوونیمه کی گفته پیرم
آرشاویر رو در آغوش گرفت و گونشو بوسید:
_ خیلی پسرت نازه
با آقا سعید شوهر نیروانا سلام علیک کوتاهی کردم و رفتیم تو پذیرایی
شهربانو پرسید:
_دکتر چیشد؟
لبای نیروانا از شکل لبخند در اومد و ناراحت شد به شوهرش نگاهی کرد ...اروم گفت:
_نمیشه..میگن رَحِم من توانایی نگه داری جنین رو نداره
اشکش در اومد و رفت تو بغل آقا سعید
ینی واقعا بچه دار نمیشدن؟؟
پس برای همینه ک چند ساله بچه نیاوردن
و قطعا این خانواده دارن برای یه نوه و وارث له له میزنن
با نیروانا رفتیم اتاقشون تا یکم حرف بزنیم:
_خب تو این چند سال چیکارا کردی؟
آهی کشیدم:
_خودت ک خبر داری...بعد طلاقمون با دانیار پصر بی بی ازدواج کردم و بعد از تصادفش هم که باعث مرگش شد من موندم و این بچه
_ببخشید نمیخواستم ناراحتت شدم
لبخند مصنوعی زدم:
_تو چه خبر
_ نگم برات از دل خونم...چند ساله هی از این دکتر میریم اون دکتر...آخرم بی فایدس..رحمم بیشتر از ۲ ۳ ماه جنین رو نمیتونه حمل کنه و سقط میشه....خیلی حالم بده گیسیا...مادرشوهرم هی داره تو گوش سعید میخونه که من نازام و بره یه زن دیگه بگیره
دستشو گرفتم:
_آقا سعید اینکارو نمیکنه عزیزم..اون خیلی دوست داره
_وظیفه تو فقط اطاعت از من و تکمین کردنه اینو آویزه گوشت کن
صدای در تو سرم اکو شد
همونجا رو دیوار سر خوردم...خدایا فقط نجاتم بده
اشکام دونه دونه میریختن رو زمین
*****
نیروانا رو تو بغلم فشردم ازم جدا شد و گفت:
_وای گیسیا چقد عوض شدی خیلی دلم برات تنگ شده بود
لبخند پهنی زدم:
_نکه خودت اصلا تغییر نکردی پیر شدی دیگع
خندید و به شونم زد:
_تازه اوج جوونیمه کی گفته پیرم
آرشاویر رو در آغوش گرفت و گونشو بوسید:
_ خیلی پسرت نازه
با آقا سعید شوهر نیروانا سلام علیک کوتاهی کردم و رفتیم تو پذیرایی
شهربانو پرسید:
_دکتر چیشد؟
لبای نیروانا از شکل لبخند در اومد و ناراحت شد به شوهرش نگاهی کرد ...اروم گفت:
_نمیشه..میگن رَحِم من توانایی نگه داری جنین رو نداره
اشکش در اومد و رفت تو بغل آقا سعید
ینی واقعا بچه دار نمیشدن؟؟
پس برای همینه ک چند ساله بچه نیاوردن
و قطعا این خانواده دارن برای یه نوه و وارث له له میزنن
با نیروانا رفتیم اتاقشون تا یکم حرف بزنیم:
_خب تو این چند سال چیکارا کردی؟
آهی کشیدم:
_خودت ک خبر داری...بعد طلاقمون با دانیار پصر بی بی ازدواج کردم و بعد از تصادفش هم که باعث مرگش شد من موندم و این بچه
_ببخشید نمیخواستم ناراحتت شدم
لبخند مصنوعی زدم:
_تو چه خبر
_ نگم برات از دل خونم...چند ساله هی از این دکتر میریم اون دکتر...آخرم بی فایدس..رحمم بیشتر از ۲ ۳ ماه جنین رو نمیتونه حمل کنه و سقط میشه....خیلی حالم بده گیسیا...مادرشوهرم هی داره تو گوش سعید میخونه که من نازام و بره یه زن دیگه بگیره
دستشو گرفتم:
_آقا سعید اینکارو نمیکنه عزیزم..اون خیلی دوست داره
۱۳.۲k
۲۵ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.