وقتی که صبح از خواب بیدار میشی و..
طبق عادت صبح که بیدار شدی سعی کردی با دستت دنبال جیمین بگردی ولی با فضای خالی تخت رو به رو شدی..جیمین نبود پتو رو کنار زدی و نشستی..مطمئن شدی که جیمین نیست..به ساعت نگاه کردی ساعت نه بود!!!..جیمین بدون خوردن صبحونه رفته بود...امروز جلسه مهمی داشت کسل شدی و بعد از تموم شدن کارات رفتی پایین روی پله ها بودی که با قیافه ی جیمین رو به رو شدی وقتی که داره برای دوتا سس توی دستش ۱۰..۲۰..۳۰..۴۰ میکنه چشمات چهارتا شد همینجوری که میرفتی پایین لب زدی
ا.ت:جیمینن
جیمین:کی بیدار شدی؟!متوجهش نشدم..صبحت بخیر(لبخند)
ا.ت:همچنین..ولی چرا..چرا نرفتی جلسه..تو ساعت هشت باید اونجا میمیبودی..فکر کردم رفتی و منو بیدار نکردی.
جیمین:آره.. رفتم..ولی زود برگشتم تا با یه پروانه کوچولو صبحانه بخورم
ا.ت:(لبخند)
جیمین:ا.ت میشه این بشقابو بیاری سر میز بیرون میزو توی حیاط چیدم!
ا.ت:میز برای چی بود جیمین خسته نیستی؟ دیشب دیر خوابیدی.
جیمین:وقتی کنارتم خوبم..بجنب پنکیکا سرد میشن
ا.ت:(خنده)باشه وایساا
بشقابو دستت گرفتی و یه ناخنک ریز بهش زدی که جیمین متوجه این شدو خنده ریزی کرد وقتی که وارد حیاط شدین با چیزی که دیدی باورت نمیشد..اون میز مثل رنگینکمون رنگی رنگی بود بوهای مختلفی میداد و رنگ ها ، طمع ها و بو ها میتونستن باهات صحبت کنن برق چشمات نمایان شد و با بوسه ای ریز از جیمین تشکر کردی نشستی سر میز منتظر نشستن جیمین شدی با چشمات هر لحظه ازش تشکر میکردی اون بی نظیر بود..توی کارش..توی اخلاقش..توی زندگی..اون یه فرشته بود..فرشته ی واقعی..
جیمین:شروع کن ..نکنه خوشت نیومده؟
ا.ت:دلم نمیخواد خرابشون کنم خیلی قشنگننن
جیمین:(خنده)دیگه هر روز همینه..باید بهش عادت کنی..صبحانتو بخور
ا.ت:ممنون بابت غذااا(ذوق)
جیمین:(خنده)نوش جون.!
فیک جالبی نشد ولی تو لایکش کن نارنگی!
روال جدیدی در نظر دارم برای فیک ها..روز های پنجشنبه و جمعه پارت جدید | فیک جدید آپلود میشه و در طول هفته فعالیتی ندارم..!
ا.ت:جیمینن
جیمین:کی بیدار شدی؟!متوجهش نشدم..صبحت بخیر(لبخند)
ا.ت:همچنین..ولی چرا..چرا نرفتی جلسه..تو ساعت هشت باید اونجا میمیبودی..فکر کردم رفتی و منو بیدار نکردی.
جیمین:آره.. رفتم..ولی زود برگشتم تا با یه پروانه کوچولو صبحانه بخورم
ا.ت:(لبخند)
جیمین:ا.ت میشه این بشقابو بیاری سر میز بیرون میزو توی حیاط چیدم!
ا.ت:میز برای چی بود جیمین خسته نیستی؟ دیشب دیر خوابیدی.
جیمین:وقتی کنارتم خوبم..بجنب پنکیکا سرد میشن
ا.ت:(خنده)باشه وایساا
بشقابو دستت گرفتی و یه ناخنک ریز بهش زدی که جیمین متوجه این شدو خنده ریزی کرد وقتی که وارد حیاط شدین با چیزی که دیدی باورت نمیشد..اون میز مثل رنگینکمون رنگی رنگی بود بوهای مختلفی میداد و رنگ ها ، طمع ها و بو ها میتونستن باهات صحبت کنن برق چشمات نمایان شد و با بوسه ای ریز از جیمین تشکر کردی نشستی سر میز منتظر نشستن جیمین شدی با چشمات هر لحظه ازش تشکر میکردی اون بی نظیر بود..توی کارش..توی اخلاقش..توی زندگی..اون یه فرشته بود..فرشته ی واقعی..
جیمین:شروع کن ..نکنه خوشت نیومده؟
ا.ت:دلم نمیخواد خرابشون کنم خیلی قشنگننن
جیمین:(خنده)دیگه هر روز همینه..باید بهش عادت کنی..صبحانتو بخور
ا.ت:ممنون بابت غذااا(ذوق)
جیمین:(خنده)نوش جون.!
فیک جالبی نشد ولی تو لایکش کن نارنگی!
روال جدیدی در نظر دارم برای فیک ها..روز های پنجشنبه و جمعه پارت جدید | فیک جدید آپلود میشه و در طول هفته فعالیتی ندارم..!
۱.۳k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.