\جُدایی نامُمکِن/
\جُدایی نامُمکِن/
#part2
Arash
چندروزی حال دیانارو میدیدم دیوونه شده بودم از اتاقش بیرون نمیومد
تصمیم گرفتم برم پیش ارسلان
رفتم و در خونشو زدم در خونش باز شد بوی سیگار کل خونرو برداشته بود
ارسلان:عمو(زیر لب)
ارش:پسرم بغلش کردم دلم براش تنگ شده بود
ارسلان
ارسلان:بله
ارش:سیگار میکشی؟
ارسلان:آره عمو
ارش:مگه دیانا نمیگف سیگار نکش
ارسلان:با شنیدن اسمش بغض کردم
ارش:ببین پسرم از غرورت بگذر
ارسلان:عمو
ارش:ارسلااان تو دیارو مگه دوس نداری
ارسلان:چرا
ارش:پس چرا داری اذیتش میکنی
ارسلان:عمو من واقعا نمیکشم خسته شدم تا الان هزار با این رگ صاحب مرده بخیه خورده
ارش:ارسلان نمیخوام پسری که من دارم گ یه کنه کم بیاره
ارسلان:تصمیم گرفتم برم با هاش اشتی کنم
به مهگل زنگ زدم گفتم نیاد پاشدم رفتم دوش گرفتم ریشامو زدم عطر هميشگي رو زدم یه شلوار کارگومشکی با یه پیرهن مشکی لش و یه نایک سفید مشکی رفتم بیرون یه دسته گل طور که رزبودو با پروانه های مصنوعی با یه انگشتر ست خودم و یه عروسک جغد سفید که چشاش بنفشه و یه گردنبند نگینی سفید صورتی کل خریدام باهم شد۵و۵۰۰ملیون تو راه بودم که خاله زنگ زد
مکالمه خاله و ارسلان
خاله:ارسلاااااان(با گریه)
ارسلان:جانم خاله خاله چرا گریه میکنی
خاله:دیانا
ارسلان:دیانا چی. یهو شارژ گوشیم تموم شد .آه لعنتی با گاز به سمت خونه دیانا اینا حرکت کردم
رسیدم که عمورو دیدم
عمو
ارش:ارسلاااان
ارسلان:یکی به من بگه چیشدههههه(با عصبانیت و داد)
مهشاد:ارسلان آروم باش. ارسلان آروم بغل کردم
کشوندمش کنار
ارسلان:مهشاد بگو چیشده(با گریه)
مهشاد:دیانا...
ادامه دارد...
#part2
Arash
چندروزی حال دیانارو میدیدم دیوونه شده بودم از اتاقش بیرون نمیومد
تصمیم گرفتم برم پیش ارسلان
رفتم و در خونشو زدم در خونش باز شد بوی سیگار کل خونرو برداشته بود
ارسلان:عمو(زیر لب)
ارش:پسرم بغلش کردم دلم براش تنگ شده بود
ارسلان
ارسلان:بله
ارش:سیگار میکشی؟
ارسلان:آره عمو
ارش:مگه دیانا نمیگف سیگار نکش
ارسلان:با شنیدن اسمش بغض کردم
ارش:ببین پسرم از غرورت بگذر
ارسلان:عمو
ارش:ارسلااان تو دیارو مگه دوس نداری
ارسلان:چرا
ارش:پس چرا داری اذیتش میکنی
ارسلان:عمو من واقعا نمیکشم خسته شدم تا الان هزار با این رگ صاحب مرده بخیه خورده
ارش:ارسلان نمیخوام پسری که من دارم گ یه کنه کم بیاره
ارسلان:تصمیم گرفتم برم با هاش اشتی کنم
به مهگل زنگ زدم گفتم نیاد پاشدم رفتم دوش گرفتم ریشامو زدم عطر هميشگي رو زدم یه شلوار کارگومشکی با یه پیرهن مشکی لش و یه نایک سفید مشکی رفتم بیرون یه دسته گل طور که رزبودو با پروانه های مصنوعی با یه انگشتر ست خودم و یه عروسک جغد سفید که چشاش بنفشه و یه گردنبند نگینی سفید صورتی کل خریدام باهم شد۵و۵۰۰ملیون تو راه بودم که خاله زنگ زد
مکالمه خاله و ارسلان
خاله:ارسلاااااان(با گریه)
ارسلان:جانم خاله خاله چرا گریه میکنی
خاله:دیانا
ارسلان:دیانا چی. یهو شارژ گوشیم تموم شد .آه لعنتی با گاز به سمت خونه دیانا اینا حرکت کردم
رسیدم که عمورو دیدم
عمو
ارش:ارسلاااان
ارسلان:یکی به من بگه چیشدههههه(با عصبانیت و داد)
مهشاد:ارسلان آروم باش. ارسلان آروم بغل کردم
کشوندمش کنار
ارسلان:مهشاد بگو چیشده(با گریه)
مهشاد:دیانا...
ادامه دارد...
۷.۲k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.