𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐒𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝟐
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟏
پشت کابین دکتر کودکان اورژانس نشسته بودم ات و پسرم داخل بودن ...... که با صدای شخص آشنایی سرم رو برگردوندم
ته: تو اینجا چه غلطی می کنیی
جانگ کوک: آقای کیم توی بیمارستان اجازه داد زدن ندارید
ته: خفه شو بگو چی میخوای اینجا
جانگ :کوک اومدم بگم که یکی از بندهای
قراردادمون رو زیر پا گذاشتی
ته: فاک تو خودت و قراردادت
جانگ کوک: انگار یادت رفته کی اینجا کلید طلایی دستشه
ته :چی کار میخوای بکنی ...... برو بگو اگر میتونی اونوقت ببینم ات بین پدر بچه اش و تو کدوم رو انتخاب میکنه
جانگ کوک: مطمئنی ولت نمی کنه
ته: اگر قرار بود ول کنه توی این مدت کرده بود .... همون شبی که توی فرودگاه جلوی اون همه آدم مجبورم کردی بزنم تو صورتش می تونست بره یا همون سال اولی که توی کل سال باهاش در حد ۶ جمله ام حرف نزدم ..... یا همون موقع که فهمیدحاملست و من بهش گفتم بچه رو نمی خوام با اینکه
تمام وجودم فریاد میزد عاشقتم ......یا همون موقع که داشت از خونریزی میمرد و بادیگاردهای اشغالت نمیزاشتن ببرمش دکتر ..... از نظر خودت این حسی که بهش داری عشقه ؟؟؟ اگر میخواست بره این همه
فرصت داشت پس چرا نرفت ؟
می خواستم ادامه بدم که با صدای باز شدن در بخش اورژانس کودکان سرم رو چرخوندم که با ا.تی که خستگی از چشماش معلوم بود اما بچه ای توی بغلش نبود مواجه شدم ..... ترسیده رفتم سمتش که سرش رو بالا گرفت و با جانگ کوک مواجه شد اول چشماش گرد شد اما بعد از حضم کردن حضور جانگ کوک
کنار من به مسیرش ادامه داد......
جانگ کوک: سلام ......... خوبی؟
ات:( سری به معنای هم سلام هم اره تکون دادم و رو به تهیونگ گفتم...)
ات: دکتر گفت امشب باید بمونه تا تبش کنترل بشه اگر میخوای تو برو من هستم
ته :نه منم میمونم
جانگ کوک :ات میشه با هم چند لحظه صحبت کنیم ... خیلی مهمه و بعد با نگاهی که به تهیونگ کرد بهم بهمون که موضوع صحبت تهیونگه
ته: ات لطفا
جانگ کوک: میشه بیای؟
ته :بزار خودش انتخاب کنه میخواد که حقیقت رو از زبان کی بشنوه..... با لحن خیلی تند به جانگ کوکوگفت
ات: میشه لطفا تمومش كنين ...... من نه حقیقت می خوام بدونم ..... نه میخوام با کسی حرف بزنم پس ولم كنين ........( می خواستم برم سمت صندلی های اونور سالن که سرم گیج رفت و داشتم می افتادم ..... منتظر درد زیادی توی کمرم بودم که با حس معلق بودن چشمام رو باز کردم ...... بعد از مدت های من رو توی آغوشش کشیده بود. ...... من رو براید استایل بغل کرد و گذاشت روی صندلی ........)
𝐒𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝟐
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟏
پشت کابین دکتر کودکان اورژانس نشسته بودم ات و پسرم داخل بودن ...... که با صدای شخص آشنایی سرم رو برگردوندم
ته: تو اینجا چه غلطی می کنیی
جانگ کوک: آقای کیم توی بیمارستان اجازه داد زدن ندارید
ته: خفه شو بگو چی میخوای اینجا
جانگ :کوک اومدم بگم که یکی از بندهای
قراردادمون رو زیر پا گذاشتی
ته: فاک تو خودت و قراردادت
جانگ کوک: انگار یادت رفته کی اینجا کلید طلایی دستشه
ته :چی کار میخوای بکنی ...... برو بگو اگر میتونی اونوقت ببینم ات بین پدر بچه اش و تو کدوم رو انتخاب میکنه
جانگ کوک: مطمئنی ولت نمی کنه
ته: اگر قرار بود ول کنه توی این مدت کرده بود .... همون شبی که توی فرودگاه جلوی اون همه آدم مجبورم کردی بزنم تو صورتش می تونست بره یا همون سال اولی که توی کل سال باهاش در حد ۶ جمله ام حرف نزدم ..... یا همون موقع که فهمیدحاملست و من بهش گفتم بچه رو نمی خوام با اینکه
تمام وجودم فریاد میزد عاشقتم ......یا همون موقع که داشت از خونریزی میمرد و بادیگاردهای اشغالت نمیزاشتن ببرمش دکتر ..... از نظر خودت این حسی که بهش داری عشقه ؟؟؟ اگر میخواست بره این همه
فرصت داشت پس چرا نرفت ؟
می خواستم ادامه بدم که با صدای باز شدن در بخش اورژانس کودکان سرم رو چرخوندم که با ا.تی که خستگی از چشماش معلوم بود اما بچه ای توی بغلش نبود مواجه شدم ..... ترسیده رفتم سمتش که سرش رو بالا گرفت و با جانگ کوک مواجه شد اول چشماش گرد شد اما بعد از حضم کردن حضور جانگ کوک
کنار من به مسیرش ادامه داد......
جانگ کوک: سلام ......... خوبی؟
ات:( سری به معنای هم سلام هم اره تکون دادم و رو به تهیونگ گفتم...)
ات: دکتر گفت امشب باید بمونه تا تبش کنترل بشه اگر میخوای تو برو من هستم
ته :نه منم میمونم
جانگ کوک :ات میشه با هم چند لحظه صحبت کنیم ... خیلی مهمه و بعد با نگاهی که به تهیونگ کرد بهم بهمون که موضوع صحبت تهیونگه
ته: ات لطفا
جانگ کوک: میشه بیای؟
ته :بزار خودش انتخاب کنه میخواد که حقیقت رو از زبان کی بشنوه..... با لحن خیلی تند به جانگ کوکوگفت
ات: میشه لطفا تمومش كنين ...... من نه حقیقت می خوام بدونم ..... نه میخوام با کسی حرف بزنم پس ولم كنين ........( می خواستم برم سمت صندلی های اونور سالن که سرم گیج رفت و داشتم می افتادم ..... منتظر درد زیادی توی کمرم بودم که با حس معلق بودن چشمام رو باز کردم ...... بعد از مدت های من رو توی آغوشش کشیده بود. ...... من رو براید استایل بغل کرد و گذاشت روی صندلی ........)
۱.۴k
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.