رویایی همانند کابوس پارت 12
رویایی همانند کابوس🖤🐬
#part12
#nika
چشام و بستم برگشتم بهش نگاه کردم همینطور بهمنگاه میکرد بعد زر زیر خنده یه چنگی به موهاش زد و گفت=جالبه دوربین مخفی چیزیلابد
چیزی براگفتن نداشتم اومد جلو وایستاد قلبم داشت تند تند میزد میترسیدم ازش چون خیلی تغییر کرده بود دستشو اورد چونم و گرفت سرمو بلند کرد گفت=نیکا؟ تو نیکایی
ساکت بودم با صدای بلند گفت=بگو بگو من نیستم
چونم فشار داد با درد لحن بلند گفتم=ارع نیکام
به طور وحشناکی زد زیر خنده بعد بهم نگاه کرد
یه طرف صورتم سوخت
متین رو من دست بلند کرد با بهت بهش نگاه کرد اومد نزدیکم گفت=نکنه انتظار داشتی با شیرین ازتون استقبال کنم
بعد موهامو گرفت گفت=همینم زیادیته هرزه
بعد هلم داد
گفت=بعد دو سال به چع رویی هاا؟
از رو زمین بلند شدم گفتم=متی...
با تودهنی کهخوردم ساکت شدم چشام پر از اشک شد
انگشت تهدیدشو سمتم گرفتگفت=خان بزرگمیفهمی خانبزرگ تکرار کن
ارومگفتم=خانبزرک
با صدای بلندگفت=بلندتر
نیکا=خان بزرگ
متین=حالا شد ولی خوب شد اومدی
بعد اومد نزدیکم چسبوندم به دیوار گفت=سال پیش این موقع عکساتو سوزوندم الان خودتو
بعد دستمو گرفت از اناق رفتیم بیرون هی التماسمیکردم ولم کنه اما کو گوش شنوا
از در پشتی که میشهاتاق بی بی ردم کرد اونور دیانا رو دیدم خواستم صداش کنم منو چسبوند به دیوار دستشو گذاشت رو دهنم گفت=صدات در نمیاد
با ترس لرز بهشنگاه کردم گفت=من تو رو ادم میدونستم اما یه هرزه بیش نیستی
بعد سرشو برد تو گردنم بو کرد گاز گرفت که اشک تو چشام جمع شد گفت=باید واسه یه هرزه این چیزا عادی باشه مگ نه
بعد دوباره دستمو گرفت بردنم تو یه اتاقم بعد در قفل کرد رفتم در زدم گفتم =متین باز کن
ولی نه باز نمیکرد بوی نفت میومد ترسیدم .....
#part12
#nika
چشام و بستم برگشتم بهش نگاه کردم همینطور بهمنگاه میکرد بعد زر زیر خنده یه چنگی به موهاش زد و گفت=جالبه دوربین مخفی چیزیلابد
چیزی براگفتن نداشتم اومد جلو وایستاد قلبم داشت تند تند میزد میترسیدم ازش چون خیلی تغییر کرده بود دستشو اورد چونم و گرفت سرمو بلند کرد گفت=نیکا؟ تو نیکایی
ساکت بودم با صدای بلند گفت=بگو بگو من نیستم
چونم فشار داد با درد لحن بلند گفتم=ارع نیکام
به طور وحشناکی زد زیر خنده بعد بهم نگاه کرد
یه طرف صورتم سوخت
متین رو من دست بلند کرد با بهت بهش نگاه کرد اومد نزدیکم گفت=نکنه انتظار داشتی با شیرین ازتون استقبال کنم
بعد موهامو گرفت گفت=همینم زیادیته هرزه
بعد هلم داد
گفت=بعد دو سال به چع رویی هاا؟
از رو زمین بلند شدم گفتم=متی...
با تودهنی کهخوردم ساکت شدم چشام پر از اشک شد
انگشت تهدیدشو سمتم گرفتگفت=خان بزرگمیفهمی خانبزرگ تکرار کن
ارومگفتم=خانبزرک
با صدای بلندگفت=بلندتر
نیکا=خان بزرگ
متین=حالا شد ولی خوب شد اومدی
بعد اومد نزدیکم چسبوندم به دیوار گفت=سال پیش این موقع عکساتو سوزوندم الان خودتو
بعد دستمو گرفت از اناق رفتیم بیرون هی التماسمیکردم ولم کنه اما کو گوش شنوا
از در پشتی که میشهاتاق بی بی ردم کرد اونور دیانا رو دیدم خواستم صداش کنم منو چسبوند به دیوار دستشو گذاشت رو دهنم گفت=صدات در نمیاد
با ترس لرز بهشنگاه کردم گفت=من تو رو ادم میدونستم اما یه هرزه بیش نیستی
بعد سرشو برد تو گردنم بو کرد گاز گرفت که اشک تو چشام جمع شد گفت=باید واسه یه هرزه این چیزا عادی باشه مگ نه
بعد دوباره دستمو گرفت بردنم تو یه اتاقم بعد در قفل کرد رفتم در زدم گفتم =متین باز کن
ولی نه باز نمیکرد بوی نفت میومد ترسیدم .....
۳۰۴.۳k
۲۲ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.