گونه های سرخ p.9
+باشه
لباس رسمی رو از کمد در اورد و به سمت دخترک رفت خواست لباسش رو در بیاره که جیغش بالا رفت
_ هی پسره هیز برو بیرون
کوک با خنده بیرون رفت
دختر لباس رو پوشید تو تن یونهی واقعا زیبا بود
از اتاق بیرون اومد که به سمت در اتاقش رفت
چشمشو روی سوراخ کلید گزاشت تا ببینه که در یهو باز شد
+ عی دختره هیز
جیغ بنفشی کشید که با دست کوک نصفه موند
_هیششش
سوار کالسکه ای شدن کاملا سیاه بود دو اسب سیاه و زیبا با یال های بلند هم کالسکه رو میکشیدن جعون دست دختر رو گرفت و اونو سوار کرد
_ چرا میریم اونجا
+ بهت گفتم
_…
یونهی ویو
تقریبا کمی از غروب گذشته بود که رسیدیم
واو اینجا بی نظیره (کلاسیک مث قصر های دیزنی تصور کنین)
کوک دستم رو گرفت از در که وارد شدیم
با پیرمردی روبه رو شدیم
+ سلام پدربزرگ
# اوه جونگکوک خیلی وقت بود ندیدمت
این لیدی زیبا رو معرفی نمیکنی؟
+ یونهی...... کیم یونهی
یونهی ویو :
چی؟ کیم دیگه کیه
خدمتکاری سمتمون اومد:
@ارباب زاده سفر بخیر ارباب گفتند تا اتاقتون شما و لیدی رو همراهی کنم
جلوی ما حرکت کرد و وارد راهروی زیبایی شد
کاغذ دیواری زیبایی داشت (بسی کلاسیک)
تابلو های نقاشی که میشد فهمید از اجدادشونه
و شمع های قرمزی که راهرو رو روشن میکرد
جلوی در اتاقی ایستاد دری سفید با رگه های طلایی
@بفرمایید ارباب زاده
وارد شدیم
خیلی زیبا و بزرگ بود
حتی بزرگتر از اتاق خودم که نوه کانگ�م
دو پنجره بسیار بزرگ با پرده های شفید کشیده شده
باد لای پرده ها می وزید و ماه کاملا دیده میشد
_هی جعون چرا من رو کیم خطاب کردی؟
+تو واقعا از جونت سیر شدی؟اگه ارباب بفهمه کلکت کندس .... فردا شب ارباب مهمونی مجللی داره باید برای فردا اماده شیم میخاد سرزمین هارو تقسیم کنه
_ مگر میخاد بمیره؟
+ طبق گفته پیگشوی سلطنتی بله
شب سیزدهم مه در نیمه شب روحش از تنش جدا میشه……تو خوابت نمیاد؟
_چرا ولی روی ی تخت؟
+خب میتونی روی زمین بخوابی و از سرما یخ بزنی
_واقعا که
راوی ویو:
جعون شمع هارو دونه به دونه خاموش کرد
+ نترس نمیخورمت
یونهی روی تخت دراز کشید
لبه تخت که نزدیک اون نباشه
و اخرین شمع رو خاموش کرد
فقط نور ماه خودنمایی میکرد
روشو که سمت جعون برگردوند با چهره خواب اون مواجه شد
یونهی ویو:
حتی از ماه هم زیباتر بود
دستم ناخوداگاه سمت پسرک پر کشید و روی گونه هاش نشست
+ خوابت نمیبره
هینی کشید و یهو عقب رفت که
بوم…… افتاد زمین
_ وای کمرم خورد شد
راوی ویو:
کوک از بالای تخت بهش نگاه کرد و قهقه�ش بلند شد:
+دیوونه ترسو
بی تفاوت سر جاش خوابید
_ لعنت بهت بی لیاقت……اخ کمرم
بلند شد و پسرک رو بی تفاوت دید
بالشتشو برداشت و محکم تو صورتش کوبید
+ دیوونه
و اون هم بالشتش رو محکم تو صورت یونهی کوبید
اتاق پُر از پَر هایی شده بود که اون دوتا ریخته بودن
از چشمای یونهی خستگی رو میشد دید
_ تسلیم
و افتاد بقل جعون
این دو پارت بود
لباس رسمی رو از کمد در اورد و به سمت دخترک رفت خواست لباسش رو در بیاره که جیغش بالا رفت
_ هی پسره هیز برو بیرون
کوک با خنده بیرون رفت
دختر لباس رو پوشید تو تن یونهی واقعا زیبا بود
از اتاق بیرون اومد که به سمت در اتاقش رفت
چشمشو روی سوراخ کلید گزاشت تا ببینه که در یهو باز شد
+ عی دختره هیز
جیغ بنفشی کشید که با دست کوک نصفه موند
_هیششش
سوار کالسکه ای شدن کاملا سیاه بود دو اسب سیاه و زیبا با یال های بلند هم کالسکه رو میکشیدن جعون دست دختر رو گرفت و اونو سوار کرد
_ چرا میریم اونجا
+ بهت گفتم
_…
یونهی ویو
تقریبا کمی از غروب گذشته بود که رسیدیم
واو اینجا بی نظیره (کلاسیک مث قصر های دیزنی تصور کنین)
کوک دستم رو گرفت از در که وارد شدیم
با پیرمردی روبه رو شدیم
+ سلام پدربزرگ
# اوه جونگکوک خیلی وقت بود ندیدمت
این لیدی زیبا رو معرفی نمیکنی؟
+ یونهی...... کیم یونهی
یونهی ویو :
چی؟ کیم دیگه کیه
خدمتکاری سمتمون اومد:
@ارباب زاده سفر بخیر ارباب گفتند تا اتاقتون شما و لیدی رو همراهی کنم
جلوی ما حرکت کرد و وارد راهروی زیبایی شد
کاغذ دیواری زیبایی داشت (بسی کلاسیک)
تابلو های نقاشی که میشد فهمید از اجدادشونه
و شمع های قرمزی که راهرو رو روشن میکرد
جلوی در اتاقی ایستاد دری سفید با رگه های طلایی
@بفرمایید ارباب زاده
وارد شدیم
خیلی زیبا و بزرگ بود
حتی بزرگتر از اتاق خودم که نوه کانگ�م
دو پنجره بسیار بزرگ با پرده های شفید کشیده شده
باد لای پرده ها می وزید و ماه کاملا دیده میشد
_هی جعون چرا من رو کیم خطاب کردی؟
+تو واقعا از جونت سیر شدی؟اگه ارباب بفهمه کلکت کندس .... فردا شب ارباب مهمونی مجللی داره باید برای فردا اماده شیم میخاد سرزمین هارو تقسیم کنه
_ مگر میخاد بمیره؟
+ طبق گفته پیگشوی سلطنتی بله
شب سیزدهم مه در نیمه شب روحش از تنش جدا میشه……تو خوابت نمیاد؟
_چرا ولی روی ی تخت؟
+خب میتونی روی زمین بخوابی و از سرما یخ بزنی
_واقعا که
راوی ویو:
جعون شمع هارو دونه به دونه خاموش کرد
+ نترس نمیخورمت
یونهی روی تخت دراز کشید
لبه تخت که نزدیک اون نباشه
و اخرین شمع رو خاموش کرد
فقط نور ماه خودنمایی میکرد
روشو که سمت جعون برگردوند با چهره خواب اون مواجه شد
یونهی ویو:
حتی از ماه هم زیباتر بود
دستم ناخوداگاه سمت پسرک پر کشید و روی گونه هاش نشست
+ خوابت نمیبره
هینی کشید و یهو عقب رفت که
بوم…… افتاد زمین
_ وای کمرم خورد شد
راوی ویو:
کوک از بالای تخت بهش نگاه کرد و قهقه�ش بلند شد:
+دیوونه ترسو
بی تفاوت سر جاش خوابید
_ لعنت بهت بی لیاقت……اخ کمرم
بلند شد و پسرک رو بی تفاوت دید
بالشتشو برداشت و محکم تو صورتش کوبید
+ دیوونه
و اون هم بالشتش رو محکم تو صورت یونهی کوبید
اتاق پُر از پَر هایی شده بود که اون دوتا ریخته بودن
از چشمای یونهی خستگی رو میشد دید
_ تسلیم
و افتاد بقل جعون
این دو پارت بود
۶.۰k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.