mafia-part 8
It's hard to be mafia
-شب بود ، نزدیکای ساعت ۲ ، تصمیم گرفتم تا ۳ صبر کنم تا همه بخوابن
* ساعت ۲ بود منتظر شدم همه بخوابن بعد برم اونجا ،باید به پدر و مادرش رسیدگی میکردم ، جای بدی بودن
/ ساعت ۳ /
- دیگه پاشدم ، تصمیم خودمو گرفته بودم ، همه خواب بودن ، راستی بعد اینکه از اینجا رفتم باید یه سر برم دکتر ببینم وضعیت این بی حالی و بی هوش شدن یه هوییم چیه
- پاشدم و رفتم توی راهرو ، چراغی نداشت پس چراغ گوشیمو روشن کردن ، از این فیلما زیاد دیده بودم که رو دیوار هیچ کلیدی نیست و یه آجر میره تو و دیوار میره کنار ، همینطور داشتم رو دیوار دستم میکشیدم تا بالاخره پیداش کردم ، فشارش دادم ، و دیوار رفت کنار ، بازم یه راهرو طولانی بود ، اتاق های شکنجه اونجا بود ، شاید ظاهر به صلاح خوبی داشته باشه ولی درون وحشتناکی داشت ، یه اتاقی رو دیدم که با نور زرد روشن بود ، رفتم نزدیکش ، از گوشه ی در نگاه کردم، یهو زدم زیر گریه برای اینکه صدام نره بیرون دستمو گذاشتم رو دهنم ، اومدم درو باز کنم که برم پیش پدر و مادرم یک دفعههه...
-شب بود ، نزدیکای ساعت ۲ ، تصمیم گرفتم تا ۳ صبر کنم تا همه بخوابن
* ساعت ۲ بود منتظر شدم همه بخوابن بعد برم اونجا ،باید به پدر و مادرش رسیدگی میکردم ، جای بدی بودن
/ ساعت ۳ /
- دیگه پاشدم ، تصمیم خودمو گرفته بودم ، همه خواب بودن ، راستی بعد اینکه از اینجا رفتم باید یه سر برم دکتر ببینم وضعیت این بی حالی و بی هوش شدن یه هوییم چیه
- پاشدم و رفتم توی راهرو ، چراغی نداشت پس چراغ گوشیمو روشن کردن ، از این فیلما زیاد دیده بودم که رو دیوار هیچ کلیدی نیست و یه آجر میره تو و دیوار میره کنار ، همینطور داشتم رو دیوار دستم میکشیدم تا بالاخره پیداش کردم ، فشارش دادم ، و دیوار رفت کنار ، بازم یه راهرو طولانی بود ، اتاق های شکنجه اونجا بود ، شاید ظاهر به صلاح خوبی داشته باشه ولی درون وحشتناکی داشت ، یه اتاقی رو دیدم که با نور زرد روشن بود ، رفتم نزدیکش ، از گوشه ی در نگاه کردم، یهو زدم زیر گریه برای اینکه صدام نره بیرون دستمو گذاشتم رو دهنم ، اومدم درو باز کنم که برم پیش پدر و مادرم یک دفعههه...
۲.۵k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.