//سلطنت راز آلود//
//سلطنت راز آلود//
پارت 17
دکمه های جلیقه سبز رنگش را بست و خنجر کوچکی که همیشه همراه اش بود و برداشت و بند های چکمه های قهوه اش را بست
[ اسلاید ۲ لباس الویز ]
از اتاق کوچک خود خارج شد و همراه با کنیز های که از طرف ملکه بیانکا آمده بودن همراه شد
سوال های زیادی ذهن اش رو مشغول کرده بود چرا ملکه او را احضار کرده بود کنیز های که قدمی ازش عقب تر راه میرفتن چرا آنقدر برایش احترام قائل بودن تا حدی که وقتی کنارش راه میرفت سرشان را خم کرده بودن درحال که به حیاط قصر رسیده بودن از حرکت ایستاد و به سمته کنیز ها برگشت و با لحنی خش دار و محکم گفت
الویز : ملکه چرا منو احضار کرده
کنیز ها بدون اینکه سرشان را بلند کنن نگاهی زیر چشمی به هم انداخت و یکی از آن ها خطاب به الویز گفت
کنیز : ما اطلاعی نداریم دوشیزه
از لحن محترمانه آن کنیز بیشتر تعجب کرد کنیز های که همیشه بخاطر پوشش اش او را به تمسخر میگرفتن و در هر آن باهاش در حال دعوا بودن حال حتا جرعت نگاه کردن در چشمانش را نداشتند
سکوت اش طولانی شد و یکی از کنیز ها با لحنی نرم گفت
کنیز : دوشیزه بايد حرکت کنید حال هم ملکه خیلی وقت هست منتظر شما هستن
الویز بدون کلمه ای دیگه دوباره باهاشان هم قدم شد وارد قصر شدند و از راهروهای بزرگ قصر عبور کردن و سپس جلوی در اقامت گاه ملکه بیانکا ایستادن بعد از اعلام ورود اش وارد اقامت گاه شدند
الویز نگاهی کلی به اقامت گاه انداخت
سالن بزرگ که اتاق خواب ازش جدا بود و سالنی شاهانه با پرده های قرمز و مبل های نرم کرمی که همه جای آن سالن کوچک بودم
به سمته ملکه که آخر سالن نشست بود قدم برداشت او درحال که لباس سلطنتی و بسیار زیبایی پوشید بود مرتبط و آراسته روی مبل نشست بود
الویز به معنای احترام کمی روی زانوهایش خم شد
که باعث لبخند ملکه شد کنیز که کنار ملکه ایستاد بود با دیدن پوشش الویز اخمی غلیظی بین آبرو هایش نشست و خطاب بهش گفت
کنیز : شما نمیتوانید با این لباس ها جلوی ملکه وایستین
الویز دستانش را پشت اش قفل کرد و با قاطعیت که در لحنش بود گفت
الویز : من بخاطر پوششم به کسی جواب پس نمیدم
ملکه بیانکا که تا آن لحظه نزاره گر آن ها بود از روی مبل بلند شد و دستی به دامن کشیده و صاف ایستاد
م/بیانکا : از این به بعد باید بدی تو به انوان منتخب ملکه آینده انتخاب شدی
الویز همانند کسی که جوک شنیده باشد خنده کوتاهی کرد سپس وقتی لحنی جدی ملکه را درک کرد خنده اش محو شد و نگاهی جدی اش را یه ملکه دوخت
الویز : گستاخی من را ببخشید ملکه ولی من به هیچ انوان همچین چیزی را قبول نمیکنم
ملکه بیانکا دامن لباسش را با دستانش بلند کرد تا جلوی پاهاش را نگیرد
[ اسلاید ۳ اقامت گاه ملکه بیانکا ]
پارت 17
دکمه های جلیقه سبز رنگش را بست و خنجر کوچکی که همیشه همراه اش بود و برداشت و بند های چکمه های قهوه اش را بست
[ اسلاید ۲ لباس الویز ]
از اتاق کوچک خود خارج شد و همراه با کنیز های که از طرف ملکه بیانکا آمده بودن همراه شد
سوال های زیادی ذهن اش رو مشغول کرده بود چرا ملکه او را احضار کرده بود کنیز های که قدمی ازش عقب تر راه میرفتن چرا آنقدر برایش احترام قائل بودن تا حدی که وقتی کنارش راه میرفت سرشان را خم کرده بودن درحال که به حیاط قصر رسیده بودن از حرکت ایستاد و به سمته کنیز ها برگشت و با لحنی خش دار و محکم گفت
الویز : ملکه چرا منو احضار کرده
کنیز ها بدون اینکه سرشان را بلند کنن نگاهی زیر چشمی به هم انداخت و یکی از آن ها خطاب به الویز گفت
کنیز : ما اطلاعی نداریم دوشیزه
از لحن محترمانه آن کنیز بیشتر تعجب کرد کنیز های که همیشه بخاطر پوشش اش او را به تمسخر میگرفتن و در هر آن باهاش در حال دعوا بودن حال حتا جرعت نگاه کردن در چشمانش را نداشتند
سکوت اش طولانی شد و یکی از کنیز ها با لحنی نرم گفت
کنیز : دوشیزه بايد حرکت کنید حال هم ملکه خیلی وقت هست منتظر شما هستن
الویز بدون کلمه ای دیگه دوباره باهاشان هم قدم شد وارد قصر شدند و از راهروهای بزرگ قصر عبور کردن و سپس جلوی در اقامت گاه ملکه بیانکا ایستادن بعد از اعلام ورود اش وارد اقامت گاه شدند
الویز نگاهی کلی به اقامت گاه انداخت
سالن بزرگ که اتاق خواب ازش جدا بود و سالنی شاهانه با پرده های قرمز و مبل های نرم کرمی که همه جای آن سالن کوچک بودم
به سمته ملکه که آخر سالن نشست بود قدم برداشت او درحال که لباس سلطنتی و بسیار زیبایی پوشید بود مرتبط و آراسته روی مبل نشست بود
الویز به معنای احترام کمی روی زانوهایش خم شد
که باعث لبخند ملکه شد کنیز که کنار ملکه ایستاد بود با دیدن پوشش الویز اخمی غلیظی بین آبرو هایش نشست و خطاب بهش گفت
کنیز : شما نمیتوانید با این لباس ها جلوی ملکه وایستین
الویز دستانش را پشت اش قفل کرد و با قاطعیت که در لحنش بود گفت
الویز : من بخاطر پوششم به کسی جواب پس نمیدم
ملکه بیانکا که تا آن لحظه نزاره گر آن ها بود از روی مبل بلند شد و دستی به دامن کشیده و صاف ایستاد
م/بیانکا : از این به بعد باید بدی تو به انوان منتخب ملکه آینده انتخاب شدی
الویز همانند کسی که جوک شنیده باشد خنده کوتاهی کرد سپس وقتی لحنی جدی ملکه را درک کرد خنده اش محو شد و نگاهی جدی اش را یه ملکه دوخت
الویز : گستاخی من را ببخشید ملکه ولی من به هیچ انوان همچین چیزی را قبول نمیکنم
ملکه بیانکا دامن لباسش را با دستانش بلند کرد تا جلوی پاهاش را نگیرد
[ اسلاید ۳ اقامت گاه ملکه بیانکا ]
۷.۶k
۳۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.