عشق ناخواسته Part. 49
بعد از چند ساعت دایون و هوسوک به سمت جایی که بورا داخل ساکن بود حرکت کردن
(بچه ها اسلاید دوم لباس دایون برای معموریته)
البته خودشوم به تنهایی نبودن افرادشونم با خودشون اوردن
از زبان بورا
توی اتاقم نشسته بودم و داشتم تفنگم رو پر می کردم که صدای شلیک شنیدم
بورا ـ پس بلاخره اومدین (پزخندت)
دایون ـ اره امدیم ولی اماده نابود شدن باش
بورا ـ اوکی میبینیم
وای انگار خانم دوست پسرشم با خودش اورده
حالا بگین ببینم کدومتون اینجا پیش من مهمون می مونه
هوسوک ـ یا تو به دست ما کضته میشی یا ما به دست تو البته ما دو نفریم و تو یه نفر
بورا ـ منو دست کم گرفتین الا بهتون نشون میدم افراد بریزید داخل
و یکدفعه ارتشی از نگهبانا ریختن داخل
دایون ـ خیلی حقه بازی
بورا ـ من خودم قبلا میدونستم نیازی به گفتن تو نبود
دایون ـ تو فکر کردی ما دوتا خودمون تنها اومدیم
بورا ـ فکر مردی من مثل تو احمقم قبل از اینکه کار شما دوتا رو تموم کنم کار اونا رو تموم کردم
دایون ـ خیلی عوضی هستی
بورا ـ باید موقعی که پدر منو دزدیدی فکر اینجاش رو هم می کردی حالا هم فاتحه تون رو بخونید
دایون ـ به همین خیال باش تا اخرین لحظه با توی عوضی می جنگ
و یه تیر به سمت بورا زد ولی اون جا خالی داد
از زبان راوی
بعدش افراد بورا به سمت اونا حمله ور شدن
بورا هم به سمت دایون رفت
و داشتن با هم دعوا می کردن
سربازا هم به سمت حوسوک حمله ور شدن و هوسوک اونو رو با تیر میزد
ولی خودش چندتا تیر توی بازوش خورده بود
همین جور مشغول جنگ و دعوا بودن که بورا دایون رو زمین زد و تفنگش رو روی دایون گرفت و یه تیر به سمت قلب دایون زد و دایون همون جا از هوش رفت
هوسوک ـ نه دایون تو نباید بمیری نه
هی عوضی تا با اون چیکار کردی
بورا ـ همونجور که قبلا هم گفتم تا حالا کسی با من در نیفتاده
و هرکسی هم در افتاده عاقبتش مرگی بوده
شرط ها
۲۵ تا لایک
۲۵ تا کامنت
(بچه ها اسلاید دوم لباس دایون برای معموریته)
البته خودشوم به تنهایی نبودن افرادشونم با خودشون اوردن
از زبان بورا
توی اتاقم نشسته بودم و داشتم تفنگم رو پر می کردم که صدای شلیک شنیدم
بورا ـ پس بلاخره اومدین (پزخندت)
دایون ـ اره امدیم ولی اماده نابود شدن باش
بورا ـ اوکی میبینیم
وای انگار خانم دوست پسرشم با خودش اورده
حالا بگین ببینم کدومتون اینجا پیش من مهمون می مونه
هوسوک ـ یا تو به دست ما کضته میشی یا ما به دست تو البته ما دو نفریم و تو یه نفر
بورا ـ منو دست کم گرفتین الا بهتون نشون میدم افراد بریزید داخل
و یکدفعه ارتشی از نگهبانا ریختن داخل
دایون ـ خیلی حقه بازی
بورا ـ من خودم قبلا میدونستم نیازی به گفتن تو نبود
دایون ـ تو فکر کردی ما دوتا خودمون تنها اومدیم
بورا ـ فکر مردی من مثل تو احمقم قبل از اینکه کار شما دوتا رو تموم کنم کار اونا رو تموم کردم
دایون ـ خیلی عوضی هستی
بورا ـ باید موقعی که پدر منو دزدیدی فکر اینجاش رو هم می کردی حالا هم فاتحه تون رو بخونید
دایون ـ به همین خیال باش تا اخرین لحظه با توی عوضی می جنگ
و یه تیر به سمت بورا زد ولی اون جا خالی داد
از زبان راوی
بعدش افراد بورا به سمت اونا حمله ور شدن
بورا هم به سمت دایون رفت
و داشتن با هم دعوا می کردن
سربازا هم به سمت حوسوک حمله ور شدن و هوسوک اونو رو با تیر میزد
ولی خودش چندتا تیر توی بازوش خورده بود
همین جور مشغول جنگ و دعوا بودن که بورا دایون رو زمین زد و تفنگش رو روی دایون گرفت و یه تیر به سمت قلب دایون زد و دایون همون جا از هوش رفت
هوسوک ـ نه دایون تو نباید بمیری نه
هی عوضی تا با اون چیکار کردی
بورا ـ همونجور که قبلا هم گفتم تا حالا کسی با من در نیفتاده
و هرکسی هم در افتاده عاقبتش مرگی بوده
شرط ها
۲۵ تا لایک
۲۵ تا کامنت
۸.۸k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.