فیک من یک خون آشام هستم ؟! پارت ١٣
سوزی با وحشت به هانایی که بیهوش شده بود و داشت از سرش خون میرفت نگاه کرد و آروم نزدیکش شد و دستش رو به شونش زد و گفت
سوزی : هی دختر پاشو الکی خودتو به بیهوشی نزن پاشو ببینم
با وحشت به هانا نگاه کرد و آروم زمزمه کرد
سوزی : نکنه مرده ؟!
سریع از روی زمین بلند شد
سوزی : نه نمرده اون سگ جون تر از این حرف هاست…وای من چیکار کردم…اصلا تقصیر من نیست خودش افتاد من هیچکاری نکردم
سوزی با تردید به هانا نگاه کرد و بعد با قدم های لرزان از اونجا دور شد دقایقی از رفتن سوزی گذشته بود و همچنان جسم بی هوش هانا روی زمین افتاده بود که ناگهان صدای جیغ کسی توی کل جنگل پیچید صدای جیغ جیا بود که با دیدن جسم بی هوش هانا در خون وحشت کرده بود و از ترس جیغ زده بود جیا با دستانی لرزان نزدیک هانا شد اشک از چشمانش جاری بود بلند داد زد
جیا : کمک یکی بیاد اینجا کمک
با صدای جیا بچه ها به سمتش رفتند بچه ها با دیدن هانا توی اون وضعیت خیلی شوکه شده بودند مخصوصا پسرا معلم و راهنما هم پس از دیدن اون صحنه شوکه زده بودند و سریع هانا رو به نزدیکترین بیمارستان که توی شهر بود بردند
…..
هانا با حس سردرد آروم چشماش رو باز کرد ولی به دلیل شدت زیاد نور دوباره چشماش رو بست بعد از مدتی که چشماش به نور عادت کرد آروم بازشون کرد و به اطرافش نگاه کرد داخل یک اتاق با تم سفید بود شبیه به بیمارستان بود یهو در باز شد و مردی و با روپوش سفید وارد اتاق شد
دکتر : دخترم حالت خوبه ؟ صدای من رو میشنوی ؟
هانا آروم سرش رو به نشونه مثبت تکون داد
دکتر : خوبه خداروشکر آسیب زیاد جدی ای به سرت وارد نشده ببینم یادت میاد که چه اتفاقی افتاد ؟
هانا لباش رو شروع به تکون دادن کرد و آروم گفت
هانا : آره داشتم با سوزی حرف می زدم که یهو هلم داد و سرم محکم به چیزی خورد و دیگه چیزی یادم نمیاد
دکتر : باشه فعلا استراحت کن
با خارج شدن دکتر از اتاق پسرا و پدربزرگ و جیا به سمتش هجوم بردند و شروع کردن به سوال پرسیدن
جونگ کوک : حالش خوبه ؟
تهیونگ : ضربه شدیدی که بهش وارد نشده ؟
پدربزرگ : خاطراتش رو که فراموش نکرده ؟
جیا : یادشه چه کسی باهاش این کار رو کرده ؟
جیمین : مشکل جدی ای که براش پیش نیومده ؟
دکتر : نگران نباشید حالش خوبه الان هم میتونید برید ببینیدش ولی لطفا خیلی سر و صدا نکنید
با تموم شدن حرف دکتر پسرا و جیا و پدربزرگ سریع وارد اتاق شدند و در پشت سرشون بستند بعد رفتنشون دکتر گردنی کج کرد گفت
دکتر : اینا دیگه کی بودند
با ورود پسرا و جیا و پدربزرگ سر و صدایی توی اتاق پیچید همشون با دیدند هانا به سمتش حمله ور شدند که پرستار وارد اتاق شد و بلند گفت
پرستار : آروم چه خبره اینجا بیمار داریم
دیگه حرفی زده نشد و همه آروم شدند که جیا آروم و با بغض گفت
جیا : چه اتفاقی برات افتاد ؟! میدونی چقدر نگران شدم وقتی تو اون حال دیدمت ؟!
جیمین : هانا چه کسی باهات این کار رو کرد ؟!
هانا : خب راستش…
قبل از اینکه هانا بتونه حرفش رو کامل کنه در با شتاب باز شد و…
شرایط پارت بعد :
۴٠ لایک
کامنت دلبخواهی
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
سوزی : هی دختر پاشو الکی خودتو به بیهوشی نزن پاشو ببینم
با وحشت به هانا نگاه کرد و آروم زمزمه کرد
سوزی : نکنه مرده ؟!
سریع از روی زمین بلند شد
سوزی : نه نمرده اون سگ جون تر از این حرف هاست…وای من چیکار کردم…اصلا تقصیر من نیست خودش افتاد من هیچکاری نکردم
سوزی با تردید به هانا نگاه کرد و بعد با قدم های لرزان از اونجا دور شد دقایقی از رفتن سوزی گذشته بود و همچنان جسم بی هوش هانا روی زمین افتاده بود که ناگهان صدای جیغ کسی توی کل جنگل پیچید صدای جیغ جیا بود که با دیدن جسم بی هوش هانا در خون وحشت کرده بود و از ترس جیغ زده بود جیا با دستانی لرزان نزدیک هانا شد اشک از چشمانش جاری بود بلند داد زد
جیا : کمک یکی بیاد اینجا کمک
با صدای جیا بچه ها به سمتش رفتند بچه ها با دیدن هانا توی اون وضعیت خیلی شوکه شده بودند مخصوصا پسرا معلم و راهنما هم پس از دیدن اون صحنه شوکه زده بودند و سریع هانا رو به نزدیکترین بیمارستان که توی شهر بود بردند
…..
هانا با حس سردرد آروم چشماش رو باز کرد ولی به دلیل شدت زیاد نور دوباره چشماش رو بست بعد از مدتی که چشماش به نور عادت کرد آروم بازشون کرد و به اطرافش نگاه کرد داخل یک اتاق با تم سفید بود شبیه به بیمارستان بود یهو در باز شد و مردی و با روپوش سفید وارد اتاق شد
دکتر : دخترم حالت خوبه ؟ صدای من رو میشنوی ؟
هانا آروم سرش رو به نشونه مثبت تکون داد
دکتر : خوبه خداروشکر آسیب زیاد جدی ای به سرت وارد نشده ببینم یادت میاد که چه اتفاقی افتاد ؟
هانا لباش رو شروع به تکون دادن کرد و آروم گفت
هانا : آره داشتم با سوزی حرف می زدم که یهو هلم داد و سرم محکم به چیزی خورد و دیگه چیزی یادم نمیاد
دکتر : باشه فعلا استراحت کن
با خارج شدن دکتر از اتاق پسرا و پدربزرگ و جیا به سمتش هجوم بردند و شروع کردن به سوال پرسیدن
جونگ کوک : حالش خوبه ؟
تهیونگ : ضربه شدیدی که بهش وارد نشده ؟
پدربزرگ : خاطراتش رو که فراموش نکرده ؟
جیا : یادشه چه کسی باهاش این کار رو کرده ؟
جیمین : مشکل جدی ای که براش پیش نیومده ؟
دکتر : نگران نباشید حالش خوبه الان هم میتونید برید ببینیدش ولی لطفا خیلی سر و صدا نکنید
با تموم شدن حرف دکتر پسرا و جیا و پدربزرگ سریع وارد اتاق شدند و در پشت سرشون بستند بعد رفتنشون دکتر گردنی کج کرد گفت
دکتر : اینا دیگه کی بودند
با ورود پسرا و جیا و پدربزرگ سر و صدایی توی اتاق پیچید همشون با دیدند هانا به سمتش حمله ور شدند که پرستار وارد اتاق شد و بلند گفت
پرستار : آروم چه خبره اینجا بیمار داریم
دیگه حرفی زده نشد و همه آروم شدند که جیا آروم و با بغض گفت
جیا : چه اتفاقی برات افتاد ؟! میدونی چقدر نگران شدم وقتی تو اون حال دیدمت ؟!
جیمین : هانا چه کسی باهات این کار رو کرد ؟!
هانا : خب راستش…
قبل از اینکه هانا بتونه حرفش رو کامل کنه در با شتاب باز شد و…
شرایط پارت بعد :
۴٠ لایک
کامنت دلبخواهی
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
۵۹.۶k
۰۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.