هیچ چیز راحتم نمی کند. نه دریا، نه آفتاب، نه درخت ها، نه
هیچچیز راحتم نمیکند. نه دریا، نه آفتاب، نه درختها، نه آدمها، نه فیلمها، نه لباسهایی که تازه خریدهام.
نمیدانم چه کار کنم... بروم و سرم را به درختها بکوبم، داد بزنم، گریه کنم، نمیدانم.
نمیدانم چه کار کنم... بروم و سرم را به درختها بکوبم، داد بزنم، گریه کنم، نمیدانم.
۱.۰k
۲۳ آذر ۱۴۰۳