عــشــق نــه اجــبــار
عــشــق نــه اجــبــار
part 4
+من که نگفتم نرو گفتم تنها نرو منم میام
_تو چرا میخوای بیای
+همـ*ـسرم رو که تنها نمیتونم بفرستم به شهره دیگه راستش منم میخوام سر از کار پدر ز*نم در بیارم
+ازد*واج من و تو فقط روی کاغذه کیم تهیونگ اینو یادت باشه
+بعد شام میام دنبالت که برای فردا آماده بشی، خدافظ بيـ*ـب
تهیونگ گوشی رو قـ*ـطع کرد
ات: این لعنتی واقعا فکر کرده من ز*نـشم
_مامان راستی این خونه رو دوست دارین؟
مات: وقتی پو*لی بابتش ندادیم میتونم نا*راضی باشم کیم تهیونگ پدرت رو از مر*گ نجات داد اگه اون بدهی های بابات رو نمیداد بابات یا خود*کشی میکرد یا تا آخر عمرش میفتاد زندان بابات تا آخرین لحظه عمرش مد*یون اونه
_مامان دیگه اینو نگو بابا مد*یون تهیونگ نیست اگه من ز*ن تهیونگ نمیشدم اونم بد*هی ها رو نمیداد من خودمو قر*بانی کردم تا تو و بابا زندگیتون درست بشه
گوشی ات زنگ خورد
+سلام بیـ*ـبی دم در منتظرتم
ات:
راستش دیگه حوصله نداشتم داد بزنم که منو اینجوری صدا نزنه
_باشه دارم میام
خدافظ مامان من دارم میرم
مات: ببین ات هر اتفاقی افتاد و هرچیزی فهمیدی بهم زنگ بزن باشه ؟
_باشه مامان
+سلام خانم جئون
مات: سلام تهیونگ لطفا مراقب ات باش
+خیالتون راحت
ات:
وقتی رسیدیم عما*رت شروع کردیم به جمع کردن وسایل
+چقدر قراره اونجا بمونیم
_تا وقتی که بفهمم بابام دقیقا داره چیکار میکنه
+فکر نکنم بتونیم بفهمیم که بابات چیکار کرده و چیکار داره میکنه
_چرا
+اینجور وقتا وقتی کسی ور*شکست میشه به کسی نمیگه چه اتفاقی افتاده براش پدر من هم هیچوقت نگفت چطور ور*شکست شده حتی آخرین لحظه های عمرش هم نگفت چطور ور*شکست شده و این راز باهاش چال شد
ات
راستش تهیونگ آدم مهربونیه
شاید بعضی وقتا حرفایی بزنه که خوشم نیاد ولی منظور بدی نداره، فکر کنم کم کم داره ازش خوشم میاد
تهیونگ:
ات وقتی بهش گفتم بیـ*ـبی دیگه سرم داد نزد
ات:
رفتم روی تخـ*ـت دراز کشیدم تهیونگ هم اومد اون طرف تخـ*ـت خوابید سرش رو نزدیک گو*شم آورد
+شب بخیر عزیزم
ات: از اونجایی که نمیخواستم بفهمه داره ازش خوشم میاد و دلم هم نیومد سرش داد بزنم جوابش رو ندادم
فردا صبح....
ات
حس کردم دست یکی رو کمـ*ـرمه داشتم خفـ*ـه میشدم سرم رو برگردوندم و دیدم تهیونگ بغـ*ـلم کرده خیلی کیوت خوا*بیده بود
فکر کنم دارم خـ*ـر میشم
تهیونگ داشت تکون میخورد معلوم بود داشت بیدار میشد
+هی بلند شو مرتـ*ـیکه فکر کردی من واقعا ز*نتم
+مگه نیستی؟
_برو اونور داری خفـ*ـم میکنی
+میدونم که داری در قلـ*ـبت رو روم باز میکنی
_کو*ر خوندی گمـ*ـشو اونور
ات:
شاید دارم زیاد روی میکنم ولی فعلا نمیخوام بفهمه که دارم عاشـ*ـقش میشم
تهیونگ:
شاید نباید بغـ*ـلش میکردم ولی راستش تموم غر زدن هاش به بغـ*ـلش می ار*زید ولی خب چون داشت اذ*یت میشد ولش کردم
+پرنسس میدونم عاشــقم شدی
_نشدم اینقدر چرت و پرت نگو
+باشه ولی اینو بدون دروغگو خوبی نیستی
_لطفا دیگه از حدت اونور تر نرو
+پرنسس اینقدر غر نزن بلند شو دیرمون میشه
_دیگه اینجوری صدام نزن
+باشه پرنسس
_کیم تهیونگ بس کن این مســخره بازی هاتو
ات:
از روی تخـ*ـت بلند شدم حو*لم رو ورداشتم رفتم سمت حمو*م من میرم حمو*م بعدش تو برو
تهیونگ
ات رفت حمو*م فکر نکنم ناراحت شده باشه
فقط بخاطر غرو*رش اینجوری رفتار کرد من تا ات رو عا*شق خودم نکنم حالا حالاها کوتاه نمیام
ات:
از حمو*م اومدم بیرون بعدش تهیونگ رفت حمو*م صبحا*نه خوردیم و وسایل ها رو گذاشتیم توی ماشین و سوار شدیم _فاصله سئول تا بوسان چند ساعته ؟ +تقریبا ۴ ساعت
ات:
ایر*پادم رو گذاشتم
تهیونگ
ات ایر*پادش رو گذاشته بود داشت خوا*بش میبرد منتظر موندم تا ات خوا*بش بیره و خوا*بش عمیق بشه ماشین رو کنار جاده پارک کردم سرم رو سمتش بردم و لـ*ـبام رو روی لـ*ـباش گذاشتم همون لحظه بیدار شد چشماش رو گر*د کرد
_داری چیکار میکنی
+میبو*سمت دیگه
_من بهت همچین اجازه ای ندادم کیم تهیونگ
+منم نیازی که اجازه ندارم
_چی دا...
ات:
خواستم حرفم رو ادامه بدم که با کو*بیده شدن لب های تهیونگ حرفم رو قطع کردم راستش تصمیم گرفتم همرا*هیش کنم چون منم بدم نمیومد بو*سش کنم
(این پارت در کامنت پارت بعد گذاشته میشه)
support please💛😪
part 4
+من که نگفتم نرو گفتم تنها نرو منم میام
_تو چرا میخوای بیای
+همـ*ـسرم رو که تنها نمیتونم بفرستم به شهره دیگه راستش منم میخوام سر از کار پدر ز*نم در بیارم
+ازد*واج من و تو فقط روی کاغذه کیم تهیونگ اینو یادت باشه
+بعد شام میام دنبالت که برای فردا آماده بشی، خدافظ بيـ*ـب
تهیونگ گوشی رو قـ*ـطع کرد
ات: این لعنتی واقعا فکر کرده من ز*نـشم
_مامان راستی این خونه رو دوست دارین؟
مات: وقتی پو*لی بابتش ندادیم میتونم نا*راضی باشم کیم تهیونگ پدرت رو از مر*گ نجات داد اگه اون بدهی های بابات رو نمیداد بابات یا خود*کشی میکرد یا تا آخر عمرش میفتاد زندان بابات تا آخرین لحظه عمرش مد*یون اونه
_مامان دیگه اینو نگو بابا مد*یون تهیونگ نیست اگه من ز*ن تهیونگ نمیشدم اونم بد*هی ها رو نمیداد من خودمو قر*بانی کردم تا تو و بابا زندگیتون درست بشه
گوشی ات زنگ خورد
+سلام بیـ*ـبی دم در منتظرتم
ات:
راستش دیگه حوصله نداشتم داد بزنم که منو اینجوری صدا نزنه
_باشه دارم میام
خدافظ مامان من دارم میرم
مات: ببین ات هر اتفاقی افتاد و هرچیزی فهمیدی بهم زنگ بزن باشه ؟
_باشه مامان
+سلام خانم جئون
مات: سلام تهیونگ لطفا مراقب ات باش
+خیالتون راحت
ات:
وقتی رسیدیم عما*رت شروع کردیم به جمع کردن وسایل
+چقدر قراره اونجا بمونیم
_تا وقتی که بفهمم بابام دقیقا داره چیکار میکنه
+فکر نکنم بتونیم بفهمیم که بابات چیکار کرده و چیکار داره میکنه
_چرا
+اینجور وقتا وقتی کسی ور*شکست میشه به کسی نمیگه چه اتفاقی افتاده براش پدر من هم هیچوقت نگفت چطور ور*شکست شده حتی آخرین لحظه های عمرش هم نگفت چطور ور*شکست شده و این راز باهاش چال شد
ات
راستش تهیونگ آدم مهربونیه
شاید بعضی وقتا حرفایی بزنه که خوشم نیاد ولی منظور بدی نداره، فکر کنم کم کم داره ازش خوشم میاد
تهیونگ:
ات وقتی بهش گفتم بیـ*ـبی دیگه سرم داد نزد
ات:
رفتم روی تخـ*ـت دراز کشیدم تهیونگ هم اومد اون طرف تخـ*ـت خوابید سرش رو نزدیک گو*شم آورد
+شب بخیر عزیزم
ات: از اونجایی که نمیخواستم بفهمه داره ازش خوشم میاد و دلم هم نیومد سرش داد بزنم جوابش رو ندادم
فردا صبح....
ات
حس کردم دست یکی رو کمـ*ـرمه داشتم خفـ*ـه میشدم سرم رو برگردوندم و دیدم تهیونگ بغـ*ـلم کرده خیلی کیوت خوا*بیده بود
فکر کنم دارم خـ*ـر میشم
تهیونگ داشت تکون میخورد معلوم بود داشت بیدار میشد
+هی بلند شو مرتـ*ـیکه فکر کردی من واقعا ز*نتم
+مگه نیستی؟
_برو اونور داری خفـ*ـم میکنی
+میدونم که داری در قلـ*ـبت رو روم باز میکنی
_کو*ر خوندی گمـ*ـشو اونور
ات:
شاید دارم زیاد روی میکنم ولی فعلا نمیخوام بفهمه که دارم عاشـ*ـقش میشم
تهیونگ:
شاید نباید بغـ*ـلش میکردم ولی راستش تموم غر زدن هاش به بغـ*ـلش می ار*زید ولی خب چون داشت اذ*یت میشد ولش کردم
+پرنسس میدونم عاشــقم شدی
_نشدم اینقدر چرت و پرت نگو
+باشه ولی اینو بدون دروغگو خوبی نیستی
_لطفا دیگه از حدت اونور تر نرو
+پرنسس اینقدر غر نزن بلند شو دیرمون میشه
_دیگه اینجوری صدام نزن
+باشه پرنسس
_کیم تهیونگ بس کن این مســخره بازی هاتو
ات:
از روی تخـ*ـت بلند شدم حو*لم رو ورداشتم رفتم سمت حمو*م من میرم حمو*م بعدش تو برو
تهیونگ
ات رفت حمو*م فکر نکنم ناراحت شده باشه
فقط بخاطر غرو*رش اینجوری رفتار کرد من تا ات رو عا*شق خودم نکنم حالا حالاها کوتاه نمیام
ات:
از حمو*م اومدم بیرون بعدش تهیونگ رفت حمو*م صبحا*نه خوردیم و وسایل ها رو گذاشتیم توی ماشین و سوار شدیم _فاصله سئول تا بوسان چند ساعته ؟ +تقریبا ۴ ساعت
ات:
ایر*پادم رو گذاشتم
تهیونگ
ات ایر*پادش رو گذاشته بود داشت خوا*بش میبرد منتظر موندم تا ات خوا*بش بیره و خوا*بش عمیق بشه ماشین رو کنار جاده پارک کردم سرم رو سمتش بردم و لـ*ـبام رو روی لـ*ـباش گذاشتم همون لحظه بیدار شد چشماش رو گر*د کرد
_داری چیکار میکنی
+میبو*سمت دیگه
_من بهت همچین اجازه ای ندادم کیم تهیونگ
+منم نیازی که اجازه ندارم
_چی دا...
ات:
خواستم حرفم رو ادامه بدم که با کو*بیده شدن لب های تهیونگ حرفم رو قطع کردم راستش تصمیم گرفتم همرا*هیش کنم چون منم بدم نمیومد بو*سش کنم
(این پارت در کامنت پارت بعد گذاشته میشه)
support please💛😪
۸.۲k
۲۸ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.