واینم پارت دو گلانم...
_جوریااااا امروز وقتت ازاده؟
+ا...اره اره بیا خونه
_اوکی خوبه....میگم.....
جونگکوک چی؟
+ب...بهش میگم
ب...بیاد برای...ح..حرف زدن
_باشه پس من میام
+باشه
با قط کردن یه استایل
ش.ه.وت آمیز زدمو
به خونهی جونگکوکوجوری
به محض رسیدن
در باز شدو قامت
جونگ کوک نمایان شد
با بی محلی کنارش
زدمو رد شدم
که جوری اومدو
پرید تو بغلم
منم بغلش کردم که
زد زیر گریه
و همونطورم
جونگ کوک اومد
_شششش عزیزم اروم باش
اول بگو قضیه چیه
+مینااا ب....بابام تهدیدم کرده
بود اگ با جونگ کوک
ازدواج نکنم ع...عشقم
جانیو....م...میکشه ح...حالا
من چیکار کنم
رومو کردم به سمت
جونگ کوکو همینطور که جوریو
توی بغلم نوازش میدادم گفتم
_مگه حالشو نمیبینی
چرا طلاق میخوای
خنده ای کرد
'میخوام برم پیش عشقیم
که ازم متنفر شده و این
مشکل خوده جوریه
جلوی خودشم میگم....جوری
این مشکل و زندگیه خودته
به من مربوط نیس'
با شنیدن اینکه گفت
عشقیم که ازم متنفره
لحظه ای قلبم ایستاد یعنی
مم...ممکنه منظورش من
باشم
لبخنده پنهانی زدم که از
چشمش دور نموند ولی سریع
خودمو جمع کردم و گفتم
_جوریاااا عزیزم بزا یک چیزی
بهت بگم مگه بابای ما
و بابات شریک نبودن؟
+چ...چرا
_العان بابام مرده و سحاما
دست ما دوتاس
پس تو میتونی طلاق بگیری و
ما کارای پدرتو راه میندازیمو
من راضیش میکنم و تو میتونی راحت
با عشقت باشی
با چشای اشکیش ذوق زده
گفت.........
+ا...اره اره بیا خونه
_اوکی خوبه....میگم.....
جونگکوک چی؟
+ب...بهش میگم
ب...بیاد برای...ح..حرف زدن
_باشه پس من میام
+باشه
با قط کردن یه استایل
ش.ه.وت آمیز زدمو
به خونهی جونگکوکوجوری
به محض رسیدن
در باز شدو قامت
جونگ کوک نمایان شد
با بی محلی کنارش
زدمو رد شدم
که جوری اومدو
پرید تو بغلم
منم بغلش کردم که
زد زیر گریه
و همونطورم
جونگ کوک اومد
_شششش عزیزم اروم باش
اول بگو قضیه چیه
+مینااا ب....بابام تهدیدم کرده
بود اگ با جونگ کوک
ازدواج نکنم ع...عشقم
جانیو....م...میکشه ح...حالا
من چیکار کنم
رومو کردم به سمت
جونگ کوکو همینطور که جوریو
توی بغلم نوازش میدادم گفتم
_مگه حالشو نمیبینی
چرا طلاق میخوای
خنده ای کرد
'میخوام برم پیش عشقیم
که ازم متنفر شده و این
مشکل خوده جوریه
جلوی خودشم میگم....جوری
این مشکل و زندگیه خودته
به من مربوط نیس'
با شنیدن اینکه گفت
عشقیم که ازم متنفره
لحظه ای قلبم ایستاد یعنی
مم...ممکنه منظورش من
باشم
لبخنده پنهانی زدم که از
چشمش دور نموند ولی سریع
خودمو جمع کردم و گفتم
_جوریاااا عزیزم بزا یک چیزی
بهت بگم مگه بابای ما
و بابات شریک نبودن؟
+چ...چرا
_العان بابام مرده و سحاما
دست ما دوتاس
پس تو میتونی طلاق بگیری و
ما کارای پدرتو راه میندازیمو
من راضیش میکنم و تو میتونی راحت
با عشقت باشی
با چشای اشکیش ذوق زده
گفت.........
۵۸.۵k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.