سرنوشت تو
سپهر : منظورتو....
هنوز توی شک اتفاقات بودم چیشد که من الان با یک پلاگ کوفتی دارم اتاق و تمیز میکنم
راست میگفت معلوم نیست اتاقه یا طویله
سینا : با خدمتکار رفتیم پایین و ازم خون گرفتن و.. نگران سپهر بودم نکنه مهیار بزنتش
بعد تموم شدن آزمایش ها خواستم برم پیش سپهر اما احسان نزاشت و گفت نمیشه منتظر موندم تا شاید موقع شام ببینمش
وقت شام که شد رفتم پایین همه نشسته بودن سلام کردم و کنار سپهر نشستم و آروم گفتم ..خوبی
سپهر : میبینی که زندم
سینا : خنده آرومی کرد
..همینم لطف پروردگار بوده مگه ...
هردومون با چشم غره مهیار ساکت شدیم
مهیار : فردا میری پیش صاحبت به نفعته خوب به حرفاش گوش کنی
سینا : ناراحت بودم قرار بود از پیش سپهر برم از طرفی هم نگران بودم ولی تنها به گفتن چشم راضی شدم
سپهر : حس بدی داشتم اون فقط یه بچست حتی سنش دو رقمی نشده کاش میتونستم مهیار و منصرف کنم
هنوز توی شک اتفاقات بودم چیشد که من الان با یک پلاگ کوفتی دارم اتاق و تمیز میکنم
راست میگفت معلوم نیست اتاقه یا طویله
سینا : با خدمتکار رفتیم پایین و ازم خون گرفتن و.. نگران سپهر بودم نکنه مهیار بزنتش
بعد تموم شدن آزمایش ها خواستم برم پیش سپهر اما احسان نزاشت و گفت نمیشه منتظر موندم تا شاید موقع شام ببینمش
وقت شام که شد رفتم پایین همه نشسته بودن سلام کردم و کنار سپهر نشستم و آروم گفتم ..خوبی
سپهر : میبینی که زندم
سینا : خنده آرومی کرد
..همینم لطف پروردگار بوده مگه ...
هردومون با چشم غره مهیار ساکت شدیم
مهیار : فردا میری پیش صاحبت به نفعته خوب به حرفاش گوش کنی
سینا : ناراحت بودم قرار بود از پیش سپهر برم از طرفی هم نگران بودم ولی تنها به گفتن چشم راضی شدم
سپهر : حس بدی داشتم اون فقط یه بچست حتی سنش دو رقمی نشده کاش میتونستم مهیار و منصرف کنم
۵.۶k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.