زیبا ترین رویا(فیک جونگ کوک)
زیبا ترین رویا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ P1
صبح با صدای الارم گوشیم از خواب پریدم بازم دیرم شده بود سریع رفتم لباسامو پوشیدم امروز اخرین روز دانشگاهم بود اها راستی یادم رفت خودمو معرفی کنم (من پارک میراندا هستم 23 سالمه و امروز اخرین روز دانشگاهمه من پدرم رو تو سن 5 سالگی بر اثر تصادف از دست دادم و الان همراه با مادرم تو یه خونه نسبتا کوچیک زندگی میکنیم وضع مالیمونم زیاد خوب نیست برای همین من مجبورم کار کنم. من تویه یه رستوران شیک که نزدیک خونمون هست کار میکنم و گارسون هستم و حقوق خوبی هم دارم)
با اسرار مامانم چند تا لغمه گذاشتم دهنمو از خونه زدم بیرون رفتم تاکسی گرفتم و سمت دانشگاه راه افتادم بلخره رسیدم و چشمم خورد به دوستام که جلوی در دانشگاه منتظرم بودن سریع رفتم سمتشون و بغلشون کردم
هانا: وایی دختر دلم برات تنگ شده بودددد
میراندا: کلا یه روز همو ندیدیما ببین چه کارا دارن میکنن
هانول: چرا اینقدر دیر کردی یه ساعته منتظرتیم
میراندا: حالا تو به بزرگی خودت ببخش
هانا: خب دیگه بریم تو الان دیر میشه
داشتیم میرفتیم داخل که یهو چشمم افتاد به اکیپ شاخ مدرسه اونا چند تا پسر دختر کشن که هانا هم یکی از کشته مرده هاشونه کلا هفت تا پسرن که اسماشونم (کیم نامجون، کیم سوکجین، مین یونگی، جانگ هوسوک، پارک جیمین، کیم تهیونگ، جئون جانگ کوک) هست
میراندا: هیییی هانول هانا رو بگیر که اگه الان این پسرارو ببینه ابرومونو میبره
هانا: درباره چ.... واییییییی اوپا جونگ کوکک
هانول: وایی یه کی این دیوونه رو بگیرهههه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خب دیگه بقیشو میذارم پارت بعد 😁
امیدوارم خوشتون بیاد 😃😁👍😌 ❤🍷
پارت بعدی رو سعی میکنم بهتر بنویسم 🤲🏻📿
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ P1
صبح با صدای الارم گوشیم از خواب پریدم بازم دیرم شده بود سریع رفتم لباسامو پوشیدم امروز اخرین روز دانشگاهم بود اها راستی یادم رفت خودمو معرفی کنم (من پارک میراندا هستم 23 سالمه و امروز اخرین روز دانشگاهمه من پدرم رو تو سن 5 سالگی بر اثر تصادف از دست دادم و الان همراه با مادرم تو یه خونه نسبتا کوچیک زندگی میکنیم وضع مالیمونم زیاد خوب نیست برای همین من مجبورم کار کنم. من تویه یه رستوران شیک که نزدیک خونمون هست کار میکنم و گارسون هستم و حقوق خوبی هم دارم)
با اسرار مامانم چند تا لغمه گذاشتم دهنمو از خونه زدم بیرون رفتم تاکسی گرفتم و سمت دانشگاه راه افتادم بلخره رسیدم و چشمم خورد به دوستام که جلوی در دانشگاه منتظرم بودن سریع رفتم سمتشون و بغلشون کردم
هانا: وایی دختر دلم برات تنگ شده بودددد
میراندا: کلا یه روز همو ندیدیما ببین چه کارا دارن میکنن
هانول: چرا اینقدر دیر کردی یه ساعته منتظرتیم
میراندا: حالا تو به بزرگی خودت ببخش
هانا: خب دیگه بریم تو الان دیر میشه
داشتیم میرفتیم داخل که یهو چشمم افتاد به اکیپ شاخ مدرسه اونا چند تا پسر دختر کشن که هانا هم یکی از کشته مرده هاشونه کلا هفت تا پسرن که اسماشونم (کیم نامجون، کیم سوکجین، مین یونگی، جانگ هوسوک، پارک جیمین، کیم تهیونگ، جئون جانگ کوک) هست
میراندا: هیییی هانول هانا رو بگیر که اگه الان این پسرارو ببینه ابرومونو میبره
هانا: درباره چ.... واییییییی اوپا جونگ کوکک
هانول: وایی یه کی این دیوونه رو بگیرهههه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خب دیگه بقیشو میذارم پارت بعد 😁
امیدوارم خوشتون بیاد 😃😁👍😌 ❤🍷
پارت بعدی رو سعی میکنم بهتر بنویسم 🤲🏻📿
۴.۶k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.