عشق مدرسه ای پارت سی
ویو ا/ت
صبح بیدار شدم ولی هنوز کوک خواب بود تکونش دادم دیدم بیادر نشد بار ها این کار رو کردم خیلی ترسیدم و لگد زدم بهش که..
ویو کوک
تو خواب نازم بودم که هی یکی مزاحمت می کرد دیدم آخرش لگد زد و من بلند شدم
کوک: چته
ا/ت: وای زنده ای فکر کردم مردی
کوک: وا چرا باید بمیرم دیونه
ا/ت: خودت دیونه ای وای سر دلم رفت
کوک: نگرانم شدی
ا/ت: نه نشدم
کوک: خفه بابا شدی
ا/ت: آره شدم حالا که چی
کوک: پاشو صبحونه درست کن
ا/ت: نمیخوام من گشنم نیست
کوک: ولی صدای شکمت اینو نمیگه
دیدم شکمم هی صدا میکنهخیلی خجالت کشیدم اما سعی کردم جمعش کنم و گفتم
ا/ت: نه این صدای شکمم نبود
کوک: آره تو راست میگی
کوک: پاشو بریم
رفتیم پایین صبحونه درست کردیم و خوردیم بعدش با کوک سنگ و کاغذ و قیچی رفتیم و کوک قیچی آورد و من سنگ من بردم و مجبور شد ظرف ها رو بشوره منم رو مبل نشستم و این پام رو گذاشتم رو اون پام و به کوک نگاه می کردم
ا/ت: خوش میگذره
کوک: 😐😐
ا/ت:خوش میگذره 🤪🤪
کوک: ا/تتتتت( با داد)
ا/ت: باشه باشه🤣🤣
کوک: مرض
ا/ت: عه تک بهم حرف بد زدی من قهرم( با حالت بچگونه)
کوک: هااا
دیدم رفت ا/ت رفت بالا و در اتاق رو هم بست وا واقعا قهر کرد خدایا من چیکار کنم
خدا: کاری نمیشه کرد میخواستی زن نگیری
کوک: ممنون از کمکت های فراوانتان
خدایا: خواهش میکنم کاری نکردم وظیفه بود
کوک: هییییی زندگی
خدایا: آه او بسه برو از دلش در بیار
کوک: باشه
رفتم بالا دیدم ا/ت ر تخت بود تا من اومدم سریع رفت و رو تخت و پتو رو گذاشت رو خودش منم رفتم پیشش نشستم و صداش زدم
کوک: ا/ت
دیدم جوابی نداد دوباره صدا کردم
کوک: ا/ت
بازم جواب نداد منم گفتم
کوک: باشه پس من هم میرم همه ی اون شکلات های تو کابینت رو میخورم
دیدم زود پتو رو زد کنار و با یه اخم کیوت گفت
ا/ت: به شکلات های من دست نمیزنی
کوک: میزنم
ا/ت: نمیزنیییی
کوک: من خردیمشون پس من دست میزنم
ا/ت: نههههه
کوک: باشه حالا باهام آشتی کن تا نخوردمشون
ا/ت: باشه
کوک: آفرین
حالا بیا بریم بیرون آماده شدیم و رفتیم بیرون خیلی خوش گذشت اومدیم خونه من آنقدر خسته بودم که خوابیدم و کوک هم پیشم خوابید
چهار ماه بعد..
صبح بیدار شدم ولی هنوز کوک خواب بود تکونش دادم دیدم بیادر نشد بار ها این کار رو کردم خیلی ترسیدم و لگد زدم بهش که..
ویو کوک
تو خواب نازم بودم که هی یکی مزاحمت می کرد دیدم آخرش لگد زد و من بلند شدم
کوک: چته
ا/ت: وای زنده ای فکر کردم مردی
کوک: وا چرا باید بمیرم دیونه
ا/ت: خودت دیونه ای وای سر دلم رفت
کوک: نگرانم شدی
ا/ت: نه نشدم
کوک: خفه بابا شدی
ا/ت: آره شدم حالا که چی
کوک: پاشو صبحونه درست کن
ا/ت: نمیخوام من گشنم نیست
کوک: ولی صدای شکمت اینو نمیگه
دیدم شکمم هی صدا میکنهخیلی خجالت کشیدم اما سعی کردم جمعش کنم و گفتم
ا/ت: نه این صدای شکمم نبود
کوک: آره تو راست میگی
کوک: پاشو بریم
رفتیم پایین صبحونه درست کردیم و خوردیم بعدش با کوک سنگ و کاغذ و قیچی رفتیم و کوک قیچی آورد و من سنگ من بردم و مجبور شد ظرف ها رو بشوره منم رو مبل نشستم و این پام رو گذاشتم رو اون پام و به کوک نگاه می کردم
ا/ت: خوش میگذره
کوک: 😐😐
ا/ت:خوش میگذره 🤪🤪
کوک: ا/تتتتت( با داد)
ا/ت: باشه باشه🤣🤣
کوک: مرض
ا/ت: عه تک بهم حرف بد زدی من قهرم( با حالت بچگونه)
کوک: هااا
دیدم رفت ا/ت رفت بالا و در اتاق رو هم بست وا واقعا قهر کرد خدایا من چیکار کنم
خدا: کاری نمیشه کرد میخواستی زن نگیری
کوک: ممنون از کمکت های فراوانتان
خدایا: خواهش میکنم کاری نکردم وظیفه بود
کوک: هییییی زندگی
خدایا: آه او بسه برو از دلش در بیار
کوک: باشه
رفتم بالا دیدم ا/ت ر تخت بود تا من اومدم سریع رفت و رو تخت و پتو رو گذاشت رو خودش منم رفتم پیشش نشستم و صداش زدم
کوک: ا/ت
دیدم جوابی نداد دوباره صدا کردم
کوک: ا/ت
بازم جواب نداد منم گفتم
کوک: باشه پس من هم میرم همه ی اون شکلات های تو کابینت رو میخورم
دیدم زود پتو رو زد کنار و با یه اخم کیوت گفت
ا/ت: به شکلات های من دست نمیزنی
کوک: میزنم
ا/ت: نمیزنیییی
کوک: من خردیمشون پس من دست میزنم
ا/ت: نههههه
کوک: باشه حالا باهام آشتی کن تا نخوردمشون
ا/ت: باشه
کوک: آفرین
حالا بیا بریم بیرون آماده شدیم و رفتیم بیرون خیلی خوش گذشت اومدیم خونه من آنقدر خسته بودم که خوابیدم و کوک هم پیشم خوابید
چهار ماه بعد..
۲۷۰
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.