«عشق حقیقی»part20
باورم نمیشد اون قبول کرد که باهام بیاد
کوک:الان چی گفتی تو؟
ا/ت:امم گفتم میام باهات
کوک:شوخی میکنی؟اصلا شوخی خوبی نبود
ا/ت:wtf😐
ا/ت:شوخی نمیکنم میام
کوک:وواقعا
ا/ت:اره
خیلی خوشحال شدم که ا/ت قبول کرد باهام بیام که ناخودآگاه گرفتمش بغلم و چرخوندمش
که یهو به خودم اومدم و گذاشتمش پایین
کوک:امم ا/ت بب بخشید یهو هیجان زده شدم
ا/ت:(خنده ریز)باشع مشکلی نی
داشتم از این حد کیوتیش غش میکردم که یهو یه بوسه ریز زد رو گونم همون لحظه بود که قلبم داشت از جاش درمیومد
ا/ت:خب پس من فعلا میرم حیاط یکم بگردم خواستی تو هم بیا کوکی اوپا
از این همه کیوتیش زبونم بند اومده بود
اه کوک تو چت شده به خودت بیا امکان نداره نهه نه نه
هر کاری میکردم که باور نکنم
ولی من واقعا عاشقش شده بودم
زنگ زدم به تهیونگ تا بیاد کمکم کنه
ته:به به چیشد آقای جئون به ما رو دادی
کوک: زر اضافی نزن کارت دارم
ته:بعد قرن ها زنگ زدی اونم اینطوری حرف میزنی
کوک:تههه
ته:بگووو
کوک:بیا اینجا
ته:باشه پس فعلا بای آقای جئون عصبی
فلش فرست به زمان اومدن ته
*صدای زنگ در*
ا/ت:من بازز میکنم
ته:به به ا/ت خانم بالاخره دیدیمت
ا/ت:ام تو؟
ته:من کیم تهیونگ دوست کوک هستم میتونی ته ته صدام کنی
ا/ت:اهان خوشبختم
ته:خب کوک کجاست؟
ا/ت:بالا تو اتاق کارشه
ته:اهان مرس
از دید ا/ت
خب راستش یکم استرس گرفتم چون ته وقتی حرف میزد هی لکنت داشت و انگاری عصبی و مضظرب بود
پس منم رفتم طبقه بالا سمت اتاق کار کوک و پشت در وایستادم
نه من نباید این کارو بکنم خطرناکه ولی خب چی میشه مگه کنجاویم برنده شد و من شروع کردم به گوش دادن حرف هاشون
کوک:چیشده ته استرس داری انگار؟
ته:چون دارم کوک بیچاره شدیم
کوک:چیشده باز
ته:اون مهمونی برای تو شاید زیاد خطر نداشته باشه ولی برای ا/ت خیلی خطرناکه اونم وقتی اون اونجاست
کوک:کی اونجاست؟
ته:کیم هیونجین
با شنیدن اسم برادرم رنگم پرید و شوکه شدم
……..
شرطا:
۳۰تا لایک
۸تا کامنت
ساری این پارت دیر شد وسگونم خراب بود♥️♥️
کوک:الان چی گفتی تو؟
ا/ت:امم گفتم میام باهات
کوک:شوخی میکنی؟اصلا شوخی خوبی نبود
ا/ت:wtf😐
ا/ت:شوخی نمیکنم میام
کوک:وواقعا
ا/ت:اره
خیلی خوشحال شدم که ا/ت قبول کرد باهام بیام که ناخودآگاه گرفتمش بغلم و چرخوندمش
که یهو به خودم اومدم و گذاشتمش پایین
کوک:امم ا/ت بب بخشید یهو هیجان زده شدم
ا/ت:(خنده ریز)باشع مشکلی نی
داشتم از این حد کیوتیش غش میکردم که یهو یه بوسه ریز زد رو گونم همون لحظه بود که قلبم داشت از جاش درمیومد
ا/ت:خب پس من فعلا میرم حیاط یکم بگردم خواستی تو هم بیا کوکی اوپا
از این همه کیوتیش زبونم بند اومده بود
اه کوک تو چت شده به خودت بیا امکان نداره نهه نه نه
هر کاری میکردم که باور نکنم
ولی من واقعا عاشقش شده بودم
زنگ زدم به تهیونگ تا بیاد کمکم کنه
ته:به به چیشد آقای جئون به ما رو دادی
کوک: زر اضافی نزن کارت دارم
ته:بعد قرن ها زنگ زدی اونم اینطوری حرف میزنی
کوک:تههه
ته:بگووو
کوک:بیا اینجا
ته:باشه پس فعلا بای آقای جئون عصبی
فلش فرست به زمان اومدن ته
*صدای زنگ در*
ا/ت:من بازز میکنم
ته:به به ا/ت خانم بالاخره دیدیمت
ا/ت:ام تو؟
ته:من کیم تهیونگ دوست کوک هستم میتونی ته ته صدام کنی
ا/ت:اهان خوشبختم
ته:خب کوک کجاست؟
ا/ت:بالا تو اتاق کارشه
ته:اهان مرس
از دید ا/ت
خب راستش یکم استرس گرفتم چون ته وقتی حرف میزد هی لکنت داشت و انگاری عصبی و مضظرب بود
پس منم رفتم طبقه بالا سمت اتاق کار کوک و پشت در وایستادم
نه من نباید این کارو بکنم خطرناکه ولی خب چی میشه مگه کنجاویم برنده شد و من شروع کردم به گوش دادن حرف هاشون
کوک:چیشده ته استرس داری انگار؟
ته:چون دارم کوک بیچاره شدیم
کوک:چیشده باز
ته:اون مهمونی برای تو شاید زیاد خطر نداشته باشه ولی برای ا/ت خیلی خطرناکه اونم وقتی اون اونجاست
کوک:کی اونجاست؟
ته:کیم هیونجین
با شنیدن اسم برادرم رنگم پرید و شوکه شدم
……..
شرطا:
۳۰تا لایک
۸تا کامنت
ساری این پارت دیر شد وسگونم خراب بود♥️♥️
۴.۴k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.