پارت ۴۱

+خب ما می‌خواستیم با هر دوتون حرف بزنیم

&چی شده

+چیزی نشده مامان فقط منو یونا می‌خوایم با هم ازدواج کنیم

واییی خیلی زود گفت من میخواستم آروم آروم بهشون بگم این خیلی رک بود وایییی

~چیییی(کمی داد)

+بله اونم آخر همین هفته

_جونکوک فک کنم باید دهنتو ببندی(آروم)

+نه چرا باید دهنمو ببندم تو ساکت

~برای خودتون بریدین و دوختین دیگه نظر ما رو میخواین چیکار

+ما که نظر نخواستیم فقط اومدیم بهتون اطلاع بدیم

&اع جونکوک این چه طرز حرف زدنه

+چیز بدی نگفتم مامان

~خیلی داری گستاخی می‌کنی بچه تو هنوز دهنت بوی شیر میده میخوای ازدواج کنی هه خنده داره واقعا

+من بچم؟؟ اگه بچه بودم که کل دنیا زیر دست من نبود من اراده کنم شهر رو هواس اونوقت شما به من میگی بچه

~من کاری با تو و کارایی که می‌کنی ندارم

+ببین عمو ما می‌خوایم ازدواج کنیم همو دوست داریم شما هم نمیتونین رابطه ما رو خراب کنین چون من دیوونه وار یونا رو می‌خوام (عصبی)

&بچه این حرفا چیه میزنی

_بابا خب راس میگه دیگه من نمیدونم شما چه مخالفتی دارین

~من هیچ مخالفتی ندارم ولی این خیلی زوده

+ما بلاخره ازدواج میکنیم چه الان چه یه ماه دیگه چه چندماه دیگه پس‌چه فرقی داره ما همه چیزو هم آماده کردیم

~هوووف

_بابا

~زهر مار(خنده)

_بابا قبول کردی (خنده)

~اره

+مامان تو چی تو مشکلی نداری

&خب نه پسرم تو خودت عاقلی صلاح خودتو بهتر می‌دونی مثلا تو کل جهان زیر دستته(دستش انداخت)(خنده)

+یا مامان

&(خنده)