(انتقام یا عشق)
پارت: ۱۴
سر میزی نشستن و مشغول خوردن شدن، اونها مشغول خوردن نودل و کیمباپ مثلثی شدن
سانگ این بعد از تموم کردن نودل به هایون نگاه کرد:
- اطلاعات جدید آوردم راجب جانگ هیوک
- میشنوم
- قراره چند تا بار که حاوی اسلحه هستند رو از دریا تحویل بگیره
- کدوم دریا؟
- محل دقیقش حدودا نزدیکای جزیره ججو هست
- کی اینکارو انجام میده؟
- امروز
- چرا زودتر نگفتی؟
- چون یادم نبود
هایون به تهیونگ نگاه کرد که داشت یه ابجو میخرید:
- همین دودقیقه پیش داشت گریه میکرد که من پول ندارم
سانگ این آخرین قلپ آبجو رو نوشید:
- همین الان باید حرکت کنیم
جی هون بلند شد:
- من میرم یه کشتی پیدا کنم
بعد از رفتن او تهیونگ نشست رو صندلی:
- گربه وحشی...
هایون چشماشو چرخوند:
- دیگه اینجوری صدام نکن
سانگ این بلند شد و ظرف ها رو انداخت رو سطل آشغال:
- بلند شید برید وسیله هاتون رو جمع کنید
بعد بار و بندیل بستن همگی ساعت ۲ ظهر بندر بودن تا کشتی سوار بشن.
بعد دریافت اتاق اومدن بیرون تا از هوای آفتابی لذت ببرن. هایون لبه کشته بود و به آب نگاه میکرد که گوشیش زنگ خورد:
- مامان...
- چرا هر چی زنگ میزنم جواب نمیدی؟
- وسط دریا آنتن از کجا بیارم؟
- نکنه با اون پسره رفتی ماه عسل و به من چیزی نگفتی؟
هایون نگاهی به تهیونگ انداخت که داشت با آهنگ میرقصید:
- چرا باید با یه دیوونه قرار بزارم؟
- بیخیال خوشتیپه
- مامان صداتو اصلا ندارم خدافظ
- اما..
هایون تماس رو قطع کرد.
تهیونگ کنار جی هون نشست:
- دختر بی اعصابیه که فکر کنم به خاطر کارشه اما به نظر گوگولی میاد
- چی میگی؟
- نظرت چیه یکم اذیتش کنم؟
-ها؟
تهیونگ بلند شد و رفت سمت هایون و دستاشو دور کمر هایون حلقه کرد:
- تنهایی خوش گذرونی میکنی؟
- چی کار میکنی؟
- میخوام تایتانیک اجرا کنم، بلدی؟ Jack come back
- قبلا فکر میکردم دیوونه ای اما الان مطمئن شدم
- مرسی
- شبیه عروسک ها هستی
- واقعا؟
و ابرو هاشو برد بالا و لبخند موزیانه ای روی صورتش نقش بست:
- البته الان شبیه چادیک شدی
- دختره...
هایون خندید، تهیونگ سرشو گذاشت روی شونه هایون:
- میدونی چیه من میترسم تو اتاقم تنهایی بخوابم، میشه سانگ این جاشو با من عوض کنه؟
- یعنی میخوای بیای پیش من؟
- اوهوم، لطفا
- خیله خب
جی هون از دور اونها رو تماشا میکرد که مرد ناشناسی کنار او نشست و مشغول بستن بند کفشش شد:
- جواب های ارباب ما رو نمیدی، از دستت ناراحته، به نفعته جوابشو بدی وگرنه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی
سپس بلند شد و رفت...
سر میزی نشستن و مشغول خوردن شدن، اونها مشغول خوردن نودل و کیمباپ مثلثی شدن
سانگ این بعد از تموم کردن نودل به هایون نگاه کرد:
- اطلاعات جدید آوردم راجب جانگ هیوک
- میشنوم
- قراره چند تا بار که حاوی اسلحه هستند رو از دریا تحویل بگیره
- کدوم دریا؟
- محل دقیقش حدودا نزدیکای جزیره ججو هست
- کی اینکارو انجام میده؟
- امروز
- چرا زودتر نگفتی؟
- چون یادم نبود
هایون به تهیونگ نگاه کرد که داشت یه ابجو میخرید:
- همین دودقیقه پیش داشت گریه میکرد که من پول ندارم
سانگ این آخرین قلپ آبجو رو نوشید:
- همین الان باید حرکت کنیم
جی هون بلند شد:
- من میرم یه کشتی پیدا کنم
بعد از رفتن او تهیونگ نشست رو صندلی:
- گربه وحشی...
هایون چشماشو چرخوند:
- دیگه اینجوری صدام نکن
سانگ این بلند شد و ظرف ها رو انداخت رو سطل آشغال:
- بلند شید برید وسیله هاتون رو جمع کنید
بعد بار و بندیل بستن همگی ساعت ۲ ظهر بندر بودن تا کشتی سوار بشن.
بعد دریافت اتاق اومدن بیرون تا از هوای آفتابی لذت ببرن. هایون لبه کشته بود و به آب نگاه میکرد که گوشیش زنگ خورد:
- مامان...
- چرا هر چی زنگ میزنم جواب نمیدی؟
- وسط دریا آنتن از کجا بیارم؟
- نکنه با اون پسره رفتی ماه عسل و به من چیزی نگفتی؟
هایون نگاهی به تهیونگ انداخت که داشت با آهنگ میرقصید:
- چرا باید با یه دیوونه قرار بزارم؟
- بیخیال خوشتیپه
- مامان صداتو اصلا ندارم خدافظ
- اما..
هایون تماس رو قطع کرد.
تهیونگ کنار جی هون نشست:
- دختر بی اعصابیه که فکر کنم به خاطر کارشه اما به نظر گوگولی میاد
- چی میگی؟
- نظرت چیه یکم اذیتش کنم؟
-ها؟
تهیونگ بلند شد و رفت سمت هایون و دستاشو دور کمر هایون حلقه کرد:
- تنهایی خوش گذرونی میکنی؟
- چی کار میکنی؟
- میخوام تایتانیک اجرا کنم، بلدی؟ Jack come back
- قبلا فکر میکردم دیوونه ای اما الان مطمئن شدم
- مرسی
- شبیه عروسک ها هستی
- واقعا؟
و ابرو هاشو برد بالا و لبخند موزیانه ای روی صورتش نقش بست:
- البته الان شبیه چادیک شدی
- دختره...
هایون خندید، تهیونگ سرشو گذاشت روی شونه هایون:
- میدونی چیه من میترسم تو اتاقم تنهایی بخوابم، میشه سانگ این جاشو با من عوض کنه؟
- یعنی میخوای بیای پیش من؟
- اوهوم، لطفا
- خیله خب
جی هون از دور اونها رو تماشا میکرد که مرد ناشناسی کنار او نشست و مشغول بستن بند کفشش شد:
- جواب های ارباب ما رو نمیدی، از دستت ناراحته، به نفعته جوابشو بدی وگرنه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی
سپس بلند شد و رفت...
۷۶۳
۱۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.