قتل پاکیزه ... part 4
توی خیابون قدم میزد
بی هدف
هوا کم کم تاریک میشد
به رفتار های اخیرش فکر میکرد
یعنی اون کار اشتباهی انجام داده بود ؟
هر چقدر فکر میکرد به نتیجه ای نمیرسید
هر لحظه سوال جدیدی فکرش رو در گیر میکرد
یاد صبح می افتاد
و به اخلاق و رفتار خواهرش فکر میکرد چطور میتونست آنقدر زود رفتارش با اون تغییر کنه
نگاهش به مغازه ی گل فروشی افتاد
بعد از کمی فکر کردن
با تردید قدم هاش رو به سمت مغازهای برداشت که آن طرف خیابون بود
بعد از برداشتن قدم دوم بوقی بلند گوشش رو آزرد
و صدای ترمز در خیابون پیچید
بی اهمیت به قدم برداشتنش ادامه داد
صدای اعتراض راننده بلند شد
اما دخترک در سرش داشت خفه کردن راننده را تصور میکرد
برای لحظه ای دلش خواست با کتک زدن آن راننده خودش را اروم کند
اما نه چرا باید مثل پدرش حرفه ی آدم کشیش را روی آدم های بی ارزش پیاده کنه
پس فقط به آهسته راه رفتن ادامه داد
و در مغازه را به اروم باز کرد
که صدای زنگوله ی بالای در به صدا در اومد
بوی گل های مختلف شادابی را به روحش هدیه داد
وباعث شد لبخندی روی لب هاش بشینه
برای چند لحظه اتفاقات اخیر را فراموش کرد
و به گل های رنگارنگ اطرافش با دقت نگاه میکرد
با صدای فروشنده به خودش آمد
و نگاهش را به او داد
... : سلام ... خوش اومدید
سوهیون : سلام
... : میتونم کمکتون کنم؟ ... دنبال چه گلی هستید ؟
سوهیون : رز آبی
... : اووو ... این گل به معنای آرامش و اعتماده
سوهیون : بله در جریان هستم
... : بفرمایید
سوهیون : متشکرم
... : باز هم تشریف بیارید
سوهیون : چرا که نه ... از مغازتون وایب خوبی میگیرم
... : ممنون ... نظر لطفتونه خدانگهدارتون
همون طور که با امید و خوشحالی به دسته گل رز توی دستش نگاه میکرد
قدم هاش را سریع تر کرد
و با تمام سرعتی که میتونست به سمت عمارت رفت
...
لایک : ۲۲
کامنت : ۱۱
بی هدف
هوا کم کم تاریک میشد
به رفتار های اخیرش فکر میکرد
یعنی اون کار اشتباهی انجام داده بود ؟
هر چقدر فکر میکرد به نتیجه ای نمیرسید
هر لحظه سوال جدیدی فکرش رو در گیر میکرد
یاد صبح می افتاد
و به اخلاق و رفتار خواهرش فکر میکرد چطور میتونست آنقدر زود رفتارش با اون تغییر کنه
نگاهش به مغازه ی گل فروشی افتاد
بعد از کمی فکر کردن
با تردید قدم هاش رو به سمت مغازهای برداشت که آن طرف خیابون بود
بعد از برداشتن قدم دوم بوقی بلند گوشش رو آزرد
و صدای ترمز در خیابون پیچید
بی اهمیت به قدم برداشتنش ادامه داد
صدای اعتراض راننده بلند شد
اما دخترک در سرش داشت خفه کردن راننده را تصور میکرد
برای لحظه ای دلش خواست با کتک زدن آن راننده خودش را اروم کند
اما نه چرا باید مثل پدرش حرفه ی آدم کشیش را روی آدم های بی ارزش پیاده کنه
پس فقط به آهسته راه رفتن ادامه داد
و در مغازه را به اروم باز کرد
که صدای زنگوله ی بالای در به صدا در اومد
بوی گل های مختلف شادابی را به روحش هدیه داد
وباعث شد لبخندی روی لب هاش بشینه
برای چند لحظه اتفاقات اخیر را فراموش کرد
و به گل های رنگارنگ اطرافش با دقت نگاه میکرد
با صدای فروشنده به خودش آمد
و نگاهش را به او داد
... : سلام ... خوش اومدید
سوهیون : سلام
... : میتونم کمکتون کنم؟ ... دنبال چه گلی هستید ؟
سوهیون : رز آبی
... : اووو ... این گل به معنای آرامش و اعتماده
سوهیون : بله در جریان هستم
... : بفرمایید
سوهیون : متشکرم
... : باز هم تشریف بیارید
سوهیون : چرا که نه ... از مغازتون وایب خوبی میگیرم
... : ممنون ... نظر لطفتونه خدانگهدارتون
همون طور که با امید و خوشحالی به دسته گل رز توی دستش نگاه میکرد
قدم هاش را سریع تر کرد
و با تمام سرعتی که میتونست به سمت عمارت رفت
...
لایک : ۲۲
کامنت : ۱۱
۸۵۷
۲۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.