فیک گذشته ی تلخ پارت ١۵
هانا اصلا حالش خوب نبود همه داشتن با اشاره اون رو به همدیگه نشون میدادن و آروم حرف میزدنند هانا دیگه تحمل این وضعیت رو نداشت و سریع از اونجا خارج شد با تمام توانش می دوید و گریه می کرد
صبح
حدود یک ربع بود که زنگ در به صدا در می اومد ولی هانا همچنان گوشه ای از خونه نشسته بود و سرش رو بین دستاش قایم کرده بود که بالاخره صدای داد جیمین بلند شد
جیمین : هانا این در رو باز کن
و دوباره صدای زنگ
جیمین : هانا میگم این در رو باز کن
هانا بالاخره از جایش بلند شد و رفت به سمت در و بازش کرد که جیمین با صورت بی حال هانا روبرو شد
جیمین : هانا !
هانا : چرا اومدی اینجا ؟!
جیمین : هانا تو الان حالت خوب نیست بذار کنارت باشم
هانا بلند فریاد زد
هانا : نمیخوام…دیگه خسته شدم
بغض هانا شکست و ادامه داد
هانا : دوباره برگشتم به همون گذشته تلخم من تازه تونسته بودم اون اتفاقات رو فراموش کنم و یک زندگی بدون دردسر و نگاه های خیره مردم داشته باشم ولی با اومدن تو همچی خراب شد دوباره اون اتفاقات تکرار شد
جیمین : هانا ما می تونیم باهم از پس این سختی ها بربیایم فقط باید تحمل کنیم
هانا : دیگه خسته شدم…خسته شدم از تحمل کردن حرف های مردم اون نگاه های خیرشون من دیگه نمیتونم اینجوری زندگی کنم…فقط یکم آرامش میخوام چیز زیادی هست ؟!
جیمین با صدایی که از توش میشد ناراحتی و غم رو فهمید پرسید
جیمین : منظورت اینه که کنار من اذیتی ؟!
هانا : اره
جیمین بدون هیچ حرفی از خونه هانا دور شد و آروم اشکی ریخت سوار ماشینش شد و از اونجا دور شد
بعد از رفتن جیمین هانا در رو بست و پشت در نشست و تا تونست گریه کرد درد داره خیلی درد داره که از بهترین دوستت ضربه بخوری از هر کسی انتظار داری ولی اون نه… درد داره که مجبور بشی از کسی که بیشتر از همه دوسش داری عشقت ، جدا بشی… خیلی درد داره💔
…..
جیمین : منشی کانگ
منشی کانگ : بله قربان
جیمین : سریع خانم یو رو اخراج کن و همینطور اطلاعات خانواده جانگ جسیکا رو برام دربیار
منشی کانگ : چشم
جیمین بدون هیچ حرفی تماس رو قطع کرد
جیمین : میدونم همه اینا زیر سر تو هست جسیکا بهت نشون میدم
و جیمین پاش رو روی گاز فشار داد
…..
مین جه : یعنی چی که من اخراجم ؟!
منشی کانگ : همین که شنیدید شما اخراجید حالا هم لطفا از شرکت برید بیرون
مین جه با عصبانیت به همراه جعبه ای که وسایلش توش بود از شرکت خارج شد بعد از خارج شدن از شرکت برگشت و بهش نگاهی انداخت و سریع دست تو کیفش کرد و گوشیش رو درآورد و به کسی زنگ زد
جسیکا : بله
مین جه : میدونی الان چه اتفاقی افتاد ؟
جسیکا : حوصله بازی ندارم زود حرفت رو بزن
مین جه با عصبانیت گفت
مین جه : اخراج شدم
جسیکا : خب به من چه
مین جه : ولی قرار نبود همچین اتفاقی بیفته قرار بود فقط از هانا انتقام بگیرم نه اینکه اخراج بشم
فلش بک به دو روز پیش
مین جه همونطور که اشک میریخت قدم زنان از خونه جیمین دور میشد که جسیکا رو روبروش دید
مین جه : چی میخوای ؟
جسیکا : بهت که گفتم اون داره بهت خیانت میکنه اون ارزش دوستی با تو رو نداره
مین جه : این چه سودی برای تو داره که من رو فرستادی اینجا تا شاهد اون صحنه ها باشم ها ؟
جسیکا : هدف من و تو شبیه هم هست
مین جه : منظورت چیه ؟!
جسیکا : مگه تو نمیخوای از هانا انتقام بگیری خب من یک فکر خوب دارم
شرایط پارت بعد :
٣٠ لایک
٣٠ کامنت ( فقط اگر کسی بیشتر از دوتا کامنت بزاره...باهاش قهر می کنم🥺💔 )
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
صبح
حدود یک ربع بود که زنگ در به صدا در می اومد ولی هانا همچنان گوشه ای از خونه نشسته بود و سرش رو بین دستاش قایم کرده بود که بالاخره صدای داد جیمین بلند شد
جیمین : هانا این در رو باز کن
و دوباره صدای زنگ
جیمین : هانا میگم این در رو باز کن
هانا بالاخره از جایش بلند شد و رفت به سمت در و بازش کرد که جیمین با صورت بی حال هانا روبرو شد
جیمین : هانا !
هانا : چرا اومدی اینجا ؟!
جیمین : هانا تو الان حالت خوب نیست بذار کنارت باشم
هانا بلند فریاد زد
هانا : نمیخوام…دیگه خسته شدم
بغض هانا شکست و ادامه داد
هانا : دوباره برگشتم به همون گذشته تلخم من تازه تونسته بودم اون اتفاقات رو فراموش کنم و یک زندگی بدون دردسر و نگاه های خیره مردم داشته باشم ولی با اومدن تو همچی خراب شد دوباره اون اتفاقات تکرار شد
جیمین : هانا ما می تونیم باهم از پس این سختی ها بربیایم فقط باید تحمل کنیم
هانا : دیگه خسته شدم…خسته شدم از تحمل کردن حرف های مردم اون نگاه های خیرشون من دیگه نمیتونم اینجوری زندگی کنم…فقط یکم آرامش میخوام چیز زیادی هست ؟!
جیمین با صدایی که از توش میشد ناراحتی و غم رو فهمید پرسید
جیمین : منظورت اینه که کنار من اذیتی ؟!
هانا : اره
جیمین بدون هیچ حرفی از خونه هانا دور شد و آروم اشکی ریخت سوار ماشینش شد و از اونجا دور شد
بعد از رفتن جیمین هانا در رو بست و پشت در نشست و تا تونست گریه کرد درد داره خیلی درد داره که از بهترین دوستت ضربه بخوری از هر کسی انتظار داری ولی اون نه… درد داره که مجبور بشی از کسی که بیشتر از همه دوسش داری عشقت ، جدا بشی… خیلی درد داره💔
…..
جیمین : منشی کانگ
منشی کانگ : بله قربان
جیمین : سریع خانم یو رو اخراج کن و همینطور اطلاعات خانواده جانگ جسیکا رو برام دربیار
منشی کانگ : چشم
جیمین بدون هیچ حرفی تماس رو قطع کرد
جیمین : میدونم همه اینا زیر سر تو هست جسیکا بهت نشون میدم
و جیمین پاش رو روی گاز فشار داد
…..
مین جه : یعنی چی که من اخراجم ؟!
منشی کانگ : همین که شنیدید شما اخراجید حالا هم لطفا از شرکت برید بیرون
مین جه با عصبانیت به همراه جعبه ای که وسایلش توش بود از شرکت خارج شد بعد از خارج شدن از شرکت برگشت و بهش نگاهی انداخت و سریع دست تو کیفش کرد و گوشیش رو درآورد و به کسی زنگ زد
جسیکا : بله
مین جه : میدونی الان چه اتفاقی افتاد ؟
جسیکا : حوصله بازی ندارم زود حرفت رو بزن
مین جه با عصبانیت گفت
مین جه : اخراج شدم
جسیکا : خب به من چه
مین جه : ولی قرار نبود همچین اتفاقی بیفته قرار بود فقط از هانا انتقام بگیرم نه اینکه اخراج بشم
فلش بک به دو روز پیش
مین جه همونطور که اشک میریخت قدم زنان از خونه جیمین دور میشد که جسیکا رو روبروش دید
مین جه : چی میخوای ؟
جسیکا : بهت که گفتم اون داره بهت خیانت میکنه اون ارزش دوستی با تو رو نداره
مین جه : این چه سودی برای تو داره که من رو فرستادی اینجا تا شاهد اون صحنه ها باشم ها ؟
جسیکا : هدف من و تو شبیه هم هست
مین جه : منظورت چیه ؟!
جسیکا : مگه تو نمیخوای از هانا انتقام بگیری خب من یک فکر خوب دارم
شرایط پارت بعد :
٣٠ لایک
٣٠ کامنت ( فقط اگر کسی بیشتر از دوتا کامنت بزاره...باهاش قهر می کنم🥺💔 )
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
۶۹.۳k
۳۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.