حمیدرضا شکارسری
استاد "حمیدرضا شکارسری"، شاعر، پژوهشگر، نویسنده و منتقد ادبی ایرانی، زادهی ۲۷ خرداد ۱۳۴۵ خورشیدی، در تهران از والدینی شمالی است.
(۱۳)
بیهوده بود
خاموش کردن چراغ و در تاریکی پنهان شدن
بیهوده بود
خواباندن ساعت
بیهوده بود
خیره شدن به عکسهای قدیمی...
بیهوده بود
و موهایم همچنان سپید میشد.
(۱۴)
بالهایت را
یک دو روزی قرض میخواهم
آن سوی دیوارها رازیست
میخواهم بدانم
ناگهان گنجشک تا بالاترین شاخه پرید و گفت:
هیچ رازی نیست آن سو نیز
بادها بیخود شلوغش کردهاند
بالها بیهوده میکوبند بر هم...
(۱۵)
دیوار اگر نبود
جهان
یک پنجره بود.
(۱۶)
انسانهای نخستین
برای گفتن دوستت دارم
فقط باید یکدیگر را میبوسیدند
ما
هزاران سال
دیر به دنیا آمدهایم...
(۱۷)
باد
چقدر باید تند باشد
تا چروکهای صورتم را
ببرد؟
(۱۸)
اعتراف میكنم
ديشب چند خانه را خالی كردهام
اعتراف میكنم
همين امروز
يك بنز آخرين مُدل را به سرقت بردهام
اعتراف میكنم
جيبهای امروز مترو را من زدهام
اما آقای قاضی!
به خدا قسم
اين جنگل، اين رود، اين نسيم
به خدا اين بهار كار من نيست!
(۱۹)
نگاهم کن
بگذار خودکار از دستم بیُفتد
لبخند بزن
بگذار کاغذم را باد ببرد
چیزی بگو
بگذار کلمات
برای همیشه گُم شوند
تو دوستم داشته باش
خونِ این شعر به گردن من!
(۲۰)
باران، اثر انگشت ها را شُست
آفتاب، رد پاها را پاک کرد
ابرها گریختند
و گناهِ سیل
به گردنِ آسمان افتاد
مظنون همیشگی!
(۲۱)
در خواب مگر
بیدار شوم
از این خواب.
(۲۲)
گل یا پوچ؟
من دوست دارم همیشه ببازم
اما هیچ مُشتی
پوچ نباشد.
(۲۳)
شبهای غمت به سر نخواهد آمد
عاشق نشوی سحر نخواهد آمد
چون کرم، درون پیله خواهی پوسید
پروانهای از تو در نخواهد آمد.
(۲۴)
فقط یک نفر سیاه نپوشیده
فقط یک نفر سه تیغه کرده
فقط یک نفر فاتحه نخوانده
و گریه نکرده که هیچ
خنده از لبش کنده نمیشود
فقط یک نفر
همان که زیر روبان سیاه نشسته
و زل زده به بقیه.
(۲۵)
چاقویی بردار
و تصویر ماه را
از آب برکه جُدا کن
آن گاه بیا و نامت را
از روی قلبم پاک کن!
(۲۶)
ساعتِ مُلاقات
تمام شده
پرستاری
انگشت، روی دماغش میگذارد
و در قاب مینشیند!
(۲۷)
گورکن
هر روز
چه آرزوهای بزرگی را
به گور میبرد...!
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
(۱۳)
بیهوده بود
خاموش کردن چراغ و در تاریکی پنهان شدن
بیهوده بود
خواباندن ساعت
بیهوده بود
خیره شدن به عکسهای قدیمی...
بیهوده بود
و موهایم همچنان سپید میشد.
(۱۴)
بالهایت را
یک دو روزی قرض میخواهم
آن سوی دیوارها رازیست
میخواهم بدانم
ناگهان گنجشک تا بالاترین شاخه پرید و گفت:
هیچ رازی نیست آن سو نیز
بادها بیخود شلوغش کردهاند
بالها بیهوده میکوبند بر هم...
(۱۵)
دیوار اگر نبود
جهان
یک پنجره بود.
(۱۶)
انسانهای نخستین
برای گفتن دوستت دارم
فقط باید یکدیگر را میبوسیدند
ما
هزاران سال
دیر به دنیا آمدهایم...
(۱۷)
باد
چقدر باید تند باشد
تا چروکهای صورتم را
ببرد؟
(۱۸)
اعتراف میكنم
ديشب چند خانه را خالی كردهام
اعتراف میكنم
همين امروز
يك بنز آخرين مُدل را به سرقت بردهام
اعتراف میكنم
جيبهای امروز مترو را من زدهام
اما آقای قاضی!
به خدا قسم
اين جنگل، اين رود، اين نسيم
به خدا اين بهار كار من نيست!
(۱۹)
نگاهم کن
بگذار خودکار از دستم بیُفتد
لبخند بزن
بگذار کاغذم را باد ببرد
چیزی بگو
بگذار کلمات
برای همیشه گُم شوند
تو دوستم داشته باش
خونِ این شعر به گردن من!
(۲۰)
باران، اثر انگشت ها را شُست
آفتاب، رد پاها را پاک کرد
ابرها گریختند
و گناهِ سیل
به گردنِ آسمان افتاد
مظنون همیشگی!
(۲۱)
در خواب مگر
بیدار شوم
از این خواب.
(۲۲)
گل یا پوچ؟
من دوست دارم همیشه ببازم
اما هیچ مُشتی
پوچ نباشد.
(۲۳)
شبهای غمت به سر نخواهد آمد
عاشق نشوی سحر نخواهد آمد
چون کرم، درون پیله خواهی پوسید
پروانهای از تو در نخواهد آمد.
(۲۴)
فقط یک نفر سیاه نپوشیده
فقط یک نفر سه تیغه کرده
فقط یک نفر فاتحه نخوانده
و گریه نکرده که هیچ
خنده از لبش کنده نمیشود
فقط یک نفر
همان که زیر روبان سیاه نشسته
و زل زده به بقیه.
(۲۵)
چاقویی بردار
و تصویر ماه را
از آب برکه جُدا کن
آن گاه بیا و نامت را
از روی قلبم پاک کن!
(۲۶)
ساعتِ مُلاقات
تمام شده
پرستاری
انگشت، روی دماغش میگذارد
و در قاب مینشیند!
(۲۷)
گورکن
هر روز
چه آرزوهای بزرگی را
به گور میبرد...!
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
- ۸۵۴
- ۱۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط