داشتم بد و بیرا میگفتم که یهو یه دستمال اومد و بیهوشی
داشتم بد و بیرا میگفتم که یهو یه دستمال اومد و بیهوشی
جیمین: به بادیگاردا گفتم ا. ت رو بیهوش کنن و ببرن
5minutes next
ا. ت: بیدار شدم دیدم دستم بستست نای گریه کردن نداشتم با صدای بغضی و لرزون گفتم کمک
جیمین: داشتم کار های شرکت رو میکردم صدای ا. ت منو به خودم آورد
جیمین: های بیب
ا. ت: م... ن بی... ب تو.... نیستم آزادم کن
جیمین: نمیکنم چون من مافیام
باکلمه مافیا ا. ت از حال رفت
جیمین: بادیگارددد.... زنگ بزن دکتررر(جیغ بنفش)
دکتر*نباید بهش استرس وارد شه
جیمین: حتما
ویو ا. ت
بیدار شدم شنیدم جیمین داره با خودش حرف میزنه
جیمین: ا. ت اگه ازت جدا نشده بودم الان مرده بودی(بغضی)
داشتم گریه میکردم که حرکتای ا. ت منو به خودم آورد
جیمین: خو....
نذاشت حرفم رو بزنم که یهو لبا*شو رولبا*م گذاشت هنوز یادشه اینکار آرومم میکنه
جیمین: به بادیگاردا گفتم ا. ت رو بیهوش کنن و ببرن
5minutes next
ا. ت: بیدار شدم دیدم دستم بستست نای گریه کردن نداشتم با صدای بغضی و لرزون گفتم کمک
جیمین: داشتم کار های شرکت رو میکردم صدای ا. ت منو به خودم آورد
جیمین: های بیب
ا. ت: م... ن بی... ب تو.... نیستم آزادم کن
جیمین: نمیکنم چون من مافیام
باکلمه مافیا ا. ت از حال رفت
جیمین: بادیگارددد.... زنگ بزن دکتررر(جیغ بنفش)
دکتر*نباید بهش استرس وارد شه
جیمین: حتما
ویو ا. ت
بیدار شدم شنیدم جیمین داره با خودش حرف میزنه
جیمین: ا. ت اگه ازت جدا نشده بودم الان مرده بودی(بغضی)
داشتم گریه میکردم که حرکتای ا. ت منو به خودم آورد
جیمین: خو....
نذاشت حرفم رو بزنم که یهو لبا*شو رولبا*م گذاشت هنوز یادشه اینکار آرومم میکنه
۱۷.۵k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.