تک پارتی درخواستی
وقتی میخوای خودکشی کنی و اون نمیزاره[به عنوان بوی فرند]
________________
های من کیم ات هستم...۲۰ سالمه و تویه یه موزه کار میکنم....جونگ کوک دوست پسرمه..و من خیلی دوسش دارم...البته...خانوادم با جونگ کوک مشکل دارند...و میخوان به زور من و سوهو باهم ازدواج کنیم....ول من اصلا سوهورو دوست ندارم....
های من جئون جونگ کوک هستم...۲۵ سالمه دوست دختر من اسمش کیم اته...من خیلی دوسش دارم اما خانوادش با این موضوع خعلی مشکل دارند
ات ویو:
مث همیشه از خواب بیدارشدم و کارام رو کردم و رفتم تا صبحونه بخورم....
پ.ت:امروز با سوهو میری پارک
ات:من با اون هیجا نمیرم
پ.ت:....[نگاه عصبی]حرفمو دوبار تکرار نمیکنم..!
ات:منم همینطور...من بااون اشغال هیجا نمیرم...![داد]
م.ت:بس کنیدد...!
پ.ت:تو غلط میکنی..[زد تو گوش ات]
ات:هق..هق....تو فقط میخوای منو به اون بفروشی....هق...
پ.ت:دهنتوببند...[داد]
ات:هق...
=ات از خونه رفت بیرون و رفت به موزه=
ات:هق.....هق
میلدا:ات جونم چیزی شده...؟
ات:هق..م..میلدا...من سوهو رو دوست ندارم...پدرم فقط میخواد منو به اون بقروشه تا پول بدست بیاره...هق...هق
میلدا:اخه...عزیزم...گریه نکن..[ات رو بغل میکنه]
جونگ کوک ویو:
امروز مسخواستم ات رو ببینم...برای همین رفتم به محل کارش...
کوک:سلام...اِم..کیم ات کجاست...؟
یه خانومه ای:اونجا...پیش اون مجسمه..
کوک:ممنون
=کوک رفت پیش ات=
ات ویو:
داشتم به مجسمه نگاه میکردم که یهو دستش از پشت بغلم کرد و سرش رو ت. گردنم فرو برد...نفسای داغش به گردنم میخورد
کوک:عشق من چطوره
ات:ع..عالیه...اره...خوبه[دروغ]
کوک:عزیززززز دلمیییی...
ات:هوم....
=گوشی کوک زنگ خورد=
کوک:الو....ام..سلام بابا...اره...باشه باشه
_قطع کرد
کوک:ات جونم من باید برم...ببخشید عزیززم...دوست. ارم بای
ات:باشه عزیزم برو بای
_کوک رفت_
_شب_
ات ویو:با سردردی رفتم خونه رسیدم دم در درو باز کردم که یهو بابام اومد جلوم..
ب.ت:کدوم گوری بودی....[باداد]
ات:هق...بس کنن...[گریه و داد]
ب.ت:دختره ه..رزه[میزنه تو گوش ات]
ات:جیغغغغغ
ب.ت:دختره دیوونه...!
=ات از خونه رفت بیرون=
ات:هق..هق....هق
=زنگ زد به جونگ کوک=
ات:هق..کوک
کوک:عزیزم خوبی..؟کجایی
ات:پارت سوسان[از خودم دراوردم]
_جونگ کوک اومد اونحا_
ات:جونگ کوک...من..من میخوام بمیرم
کوک:این حرفا چیه عزیزم...!!!
ات:یعنی میخوام بمیرم....هق..دیگه تحمل ندارم....هق...هروز باید حرص بخورم...هق..هق
کوک:داری چی میگی...؟؟
=ات کوک رو هل داد...رفت سمت رودخونه...لبش ایستاد و خواست خودشو بندازه که کوک دستشو گرفت و کشیدش عقب..=
کوک:داری چیگار میکنی..؟میخوای دلم بشکنه...ها..هقیق..تو هیجا نمیری
ات:بزار برم...هق...بزار ازاد بشم
کوک:هیجا نمیری....مگه..مگه ماه اسمون تاریک رو ول مکینه.....اسوم تاریک باماهش قشنگه.....دیگه این کارو نکن باشه...؟
ات:هق..ب..باشه کوک
=کیص=
________________
های من کیم ات هستم...۲۰ سالمه و تویه یه موزه کار میکنم....جونگ کوک دوست پسرمه..و من خیلی دوسش دارم...البته...خانوادم با جونگ کوک مشکل دارند...و میخوان به زور من و سوهو باهم ازدواج کنیم....ول من اصلا سوهورو دوست ندارم....
های من جئون جونگ کوک هستم...۲۵ سالمه دوست دختر من اسمش کیم اته...من خیلی دوسش دارم اما خانوادش با این موضوع خعلی مشکل دارند
ات ویو:
مث همیشه از خواب بیدارشدم و کارام رو کردم و رفتم تا صبحونه بخورم....
پ.ت:امروز با سوهو میری پارک
ات:من با اون هیجا نمیرم
پ.ت:....[نگاه عصبی]حرفمو دوبار تکرار نمیکنم..!
ات:منم همینطور...من بااون اشغال هیجا نمیرم...![داد]
م.ت:بس کنیدد...!
پ.ت:تو غلط میکنی..[زد تو گوش ات]
ات:هق..هق....تو فقط میخوای منو به اون بفروشی....هق...
پ.ت:دهنتوببند...[داد]
ات:هق...
=ات از خونه رفت بیرون و رفت به موزه=
ات:هق.....هق
میلدا:ات جونم چیزی شده...؟
ات:هق..م..میلدا...من سوهو رو دوست ندارم...پدرم فقط میخواد منو به اون بقروشه تا پول بدست بیاره...هق...هق
میلدا:اخه...عزیزم...گریه نکن..[ات رو بغل میکنه]
جونگ کوک ویو:
امروز مسخواستم ات رو ببینم...برای همین رفتم به محل کارش...
کوک:سلام...اِم..کیم ات کجاست...؟
یه خانومه ای:اونجا...پیش اون مجسمه..
کوک:ممنون
=کوک رفت پیش ات=
ات ویو:
داشتم به مجسمه نگاه میکردم که یهو دستش از پشت بغلم کرد و سرش رو ت. گردنم فرو برد...نفسای داغش به گردنم میخورد
کوک:عشق من چطوره
ات:ع..عالیه...اره...خوبه[دروغ]
کوک:عزیززززز دلمیییی...
ات:هوم....
=گوشی کوک زنگ خورد=
کوک:الو....ام..سلام بابا...اره...باشه باشه
_قطع کرد
کوک:ات جونم من باید برم...ببخشید عزیززم...دوست. ارم بای
ات:باشه عزیزم برو بای
_کوک رفت_
_شب_
ات ویو:با سردردی رفتم خونه رسیدم دم در درو باز کردم که یهو بابام اومد جلوم..
ب.ت:کدوم گوری بودی....[باداد]
ات:هق...بس کنن...[گریه و داد]
ب.ت:دختره ه..رزه[میزنه تو گوش ات]
ات:جیغغغغغ
ب.ت:دختره دیوونه...!
=ات از خونه رفت بیرون=
ات:هق..هق....هق
=زنگ زد به جونگ کوک=
ات:هق..کوک
کوک:عزیزم خوبی..؟کجایی
ات:پارت سوسان[از خودم دراوردم]
_جونگ کوک اومد اونحا_
ات:جونگ کوک...من..من میخوام بمیرم
کوک:این حرفا چیه عزیزم...!!!
ات:یعنی میخوام بمیرم....هق..دیگه تحمل ندارم....هق...هروز باید حرص بخورم...هق..هق
کوک:داری چی میگی...؟؟
=ات کوک رو هل داد...رفت سمت رودخونه...لبش ایستاد و خواست خودشو بندازه که کوک دستشو گرفت و کشیدش عقب..=
کوک:داری چیگار میکنی..؟میخوای دلم بشکنه...ها..هقیق..تو هیجا نمیری
ات:بزار برم...هق...بزار ازاد بشم
کوک:هیجا نمیری....مگه..مگه ماه اسمون تاریک رو ول مکینه.....اسوم تاریک باماهش قشنگه.....دیگه این کارو نکن باشه...؟
ات:هق..ب..باشه کوک
=کیص=
۱۹.۳k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.