روز های بعد تو
پارت ۲
با شنیدن این خبر شوک بزرگی بهم وارد شده بود فقط سرم رو. روی بالشم گذاشتم و شروع به اشک ريختن کردم نگاهم به هارا خورد که اروم بی حرکت روی تخت دارز کشیده بود
با تمام سختی که وجود داشت از تخت بلند شدم
به طرف تخت هارا رفتم اروم سرم رو روی دستش گذاشتم
شوگا:هارا ..هارا عزیزم ...بیدار شو ..باید خیلی زود بریم خونه
جو....
حرفم با باز شدن در نصفه موند به طرف در برگشتم
نامجون:هیونگ
با دیدن نامجون تعادلم از دست دادم و روی زمین افتادم
شوگا:نامجون هیونگگگگ(گریه)
نامجون:هی هی شوگا هیونگ
ته:هیونگ گریه نکن
شوگا:جون هی ...جون هی ..بچم
ویو ادمین
اعضا کم کم از ماجرا با خبر شدن هارا هم بعد از گذشت ۱ ساعت بیدار شد
بعد از شنیدن این خبر
هارا دیگه حرف نمیزد شوگا توی همین یک ساعت اندازه ۱۰ سال شکسته شده بود
اعضا داغ بزرگیو داشتن تجربه میکردن به هر حال جون هی اولین برادرزاده شون بود...برادرزاده ای که ۵ سال تمام کنارش زندگی کردن
کوک:مثل مرده های متحرک شده بود ..اون خواهر زادشو از دست داده بود و این غم کمی نبود
اون روز همه برگشتن خونه قرار شد اعضا اونجا بمونن بجز جین که باید میرفت خونه چون دختر ۱ سالش و همسرش منتظرش بودن
ویو هارا
با کمک کوک وارد خونه شدم هر کدوم از اعضا یه طرفی رفتن نامجون و جیهوپ داشت کارای هماهنگی مراسم فردا رو میکرد
جیمین و ته داشتن خونه رو جمع ولی کوک هارا فقط یه گوشه ای نشسته بودن
صدای بارون از بیرون شنیده میشد انگار اسمون داشت به حال هارا کوک که عزیزترین کس شونو از دست دادن گریه میکرد
هارا:شوگا کو.؟(صدای گرفته)
جیمین:نمیدونم ..با ما تا داخل حیاط اومد که!
ویو ادمین
هارا از جاش بلند شد اروم ارومب ه سمت در حال رفت یه گوشه پله نگاه کرد ۳ تا دمپایی ست هارا دمپایی خودش رو پوشید و بدون چتر زیر بارون رفت
نفسی عمیق کشید و به سمت راست حیاط نگاه کرد به در اتاق بازی جون هی که توی باغ خونه بود
اروم اروم در رو باز کرد و وارد سد وسایل های شن بازی
استخر
خونه بادی.
کلبه بازی
تاب و سر سره
ذره ذره اون خاطرات از جلوی چشماش رد میشد
قطره اشکی از چشمش غلتید و روی گونه هاش فرود اومد
ذرات بارون با اشک چشمش یکی شده بودن
اروم اروم به توی باغ قدم برداشت
شوگا:هارا(صدای گرفته)
هارا به پشتش برگشت
اون شوگا بود که روی زمین جلوی خونه بادی نشسته بود
هارا:شوگا (بغض)
هارا اروم اروم به سمت شوگا رفت و کنارش نشست و سرش رو روی شونه های شوگا گذاشت
هارا:حالا باید چیکار کنیم
شوگا:هارا تورو نمیدونم ..ولی (بغض)ولی من دیگه نمیتونم بدون جون هی توی این خونه بمونم ....من میخوام هرجور شده بعد از مراسم جون هی از کره برم ...تمام کوچه خیابونای این شهر این کشور دار ذره ذره وجودمو میخوره ..هنوز یروزم نگذشته من مثل روانیا شدم چجوری میخوام بدون جون هی سال ها زندگی کنم
(فردا بعد از مراسم)
هارا تمام وسایل های لازم رو جمع کرد بود
اعضا هم هاز این تصمیم ناراحت بودن
نامجون:.....
تا پارت بعدی بای بای 🥹💞
با شنیدن این خبر شوک بزرگی بهم وارد شده بود فقط سرم رو. روی بالشم گذاشتم و شروع به اشک ريختن کردم نگاهم به هارا خورد که اروم بی حرکت روی تخت دارز کشیده بود
با تمام سختی که وجود داشت از تخت بلند شدم
به طرف تخت هارا رفتم اروم سرم رو روی دستش گذاشتم
شوگا:هارا ..هارا عزیزم ...بیدار شو ..باید خیلی زود بریم خونه
جو....
حرفم با باز شدن در نصفه موند به طرف در برگشتم
نامجون:هیونگ
با دیدن نامجون تعادلم از دست دادم و روی زمین افتادم
شوگا:نامجون هیونگگگگ(گریه)
نامجون:هی هی شوگا هیونگ
ته:هیونگ گریه نکن
شوگا:جون هی ...جون هی ..بچم
ویو ادمین
اعضا کم کم از ماجرا با خبر شدن هارا هم بعد از گذشت ۱ ساعت بیدار شد
بعد از شنیدن این خبر
هارا دیگه حرف نمیزد شوگا توی همین یک ساعت اندازه ۱۰ سال شکسته شده بود
اعضا داغ بزرگیو داشتن تجربه میکردن به هر حال جون هی اولین برادرزاده شون بود...برادرزاده ای که ۵ سال تمام کنارش زندگی کردن
کوک:مثل مرده های متحرک شده بود ..اون خواهر زادشو از دست داده بود و این غم کمی نبود
اون روز همه برگشتن خونه قرار شد اعضا اونجا بمونن بجز جین که باید میرفت خونه چون دختر ۱ سالش و همسرش منتظرش بودن
ویو هارا
با کمک کوک وارد خونه شدم هر کدوم از اعضا یه طرفی رفتن نامجون و جیهوپ داشت کارای هماهنگی مراسم فردا رو میکرد
جیمین و ته داشتن خونه رو جمع ولی کوک هارا فقط یه گوشه ای نشسته بودن
صدای بارون از بیرون شنیده میشد انگار اسمون داشت به حال هارا کوک که عزیزترین کس شونو از دست دادن گریه میکرد
هارا:شوگا کو.؟(صدای گرفته)
جیمین:نمیدونم ..با ما تا داخل حیاط اومد که!
ویو ادمین
هارا از جاش بلند شد اروم ارومب ه سمت در حال رفت یه گوشه پله نگاه کرد ۳ تا دمپایی ست هارا دمپایی خودش رو پوشید و بدون چتر زیر بارون رفت
نفسی عمیق کشید و به سمت راست حیاط نگاه کرد به در اتاق بازی جون هی که توی باغ خونه بود
اروم اروم در رو باز کرد و وارد سد وسایل های شن بازی
استخر
خونه بادی.
کلبه بازی
تاب و سر سره
ذره ذره اون خاطرات از جلوی چشماش رد میشد
قطره اشکی از چشمش غلتید و روی گونه هاش فرود اومد
ذرات بارون با اشک چشمش یکی شده بودن
اروم اروم به توی باغ قدم برداشت
شوگا:هارا(صدای گرفته)
هارا به پشتش برگشت
اون شوگا بود که روی زمین جلوی خونه بادی نشسته بود
هارا:شوگا (بغض)
هارا اروم اروم به سمت شوگا رفت و کنارش نشست و سرش رو روی شونه های شوگا گذاشت
هارا:حالا باید چیکار کنیم
شوگا:هارا تورو نمیدونم ..ولی (بغض)ولی من دیگه نمیتونم بدون جون هی توی این خونه بمونم ....من میخوام هرجور شده بعد از مراسم جون هی از کره برم ...تمام کوچه خیابونای این شهر این کشور دار ذره ذره وجودمو میخوره ..هنوز یروزم نگذشته من مثل روانیا شدم چجوری میخوام بدون جون هی سال ها زندگی کنم
(فردا بعد از مراسم)
هارا تمام وسایل های لازم رو جمع کرد بود
اعضا هم هاز این تصمیم ناراحت بودن
نامجون:.....
تا پارت بعدی بای بای 🥹💞
- ۳.۰k
- ۳۰ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط