فیک تهیونگ(آخرین دیدار) p9
واقعا خسته بودم نمی دونستم که باید چی کار کنم از یه طرف حرف های اون پسره از یه طرف حرف های لایلا از یه طرف همکاری با اینا زندگی واقعا برای من چرت بود واقعا
ویو نامجون
نامجون. عرررررر بچه ها
جین باز چیه؟
نامجون. فردا ا.ت برای نوشتن آهنگ میاد اینجا
جونگ کوک. ک چیع
تهیونگ. انقدر خنثی نباش بچ
جونگ کوک. اوکی بچ
جونگ کوک بی توجه به حرف تهیونگ از هتل زد بیرون و فقط اینو میدونست که میخواد بره پیش کسی که همش آروم میکرد ولی چطوری؟ الان اونم واقعا حالش خوب نبود پس کی باید این دوتا رو آروم میکرد ا.ت و جونگ کوک همیشه اینطوری بودن احساساتشون به هم انتقال پیدا میکرد و همین بود که باعث میشد اینا باهم انقدر صمیمی بشن
جونگ کوک رسید به دم در خونه آره درسته اونا فقط سه روز همو میبینن بعد بی تی اس بر میگرده کره و ا.ت هم همینجا تو خونش دوباره مثل همیشه تنها میمونه. جونگ کوک زنگ درو زد و ا.ت بازش کرد دوباره با همون حال بدشون لبخند زدن که جونگ کوک خودشو به داخل خونه پرت کرد و سرشو پایین آورد و دستاشو گذاشت لای سرش و گفت حالم اصلا خوب نیست
ا.ت : تو چرا؟
جونگ کوک: تو قراره با ما همکاری کنی؟
ا.ت : خودمم نفهمیدم چطوری این اتفاق افتاد ولی آره
ا.ت سرسو پایین آورد و تابلو بود که بغض کرده میدونی واسه چی؟ نه ولی اون دوتا میدونستن
جونگ کوک با لحن حریصی ادامه داد: یعنی ۰ی نمیدونی چطور اتفاق افتاد لعنتی من بهت گفته بودم که اون تهیونگ عوضی دوست داره ( این یه فیکه خب؟ )
ا.ت : میدونم ولی قول ،قول میدم اصلا نزدیکش نشم
جونگ کوک: ولی من زیادی حسودم دلم نمیخواد تو با پسرای دیگه گرم بگیری
ا.ت : خب چیکار کنم
جونگ کوک که انگار با این حرف ا.ت آروم شد گفت:
زنگ بزن بگو نمیخوای بگو نمیتونی بگو باهامون همکاری نمیکنی لطفا
ا.ت: یعنی چی
جونگ کوک: همین که شنیدی
ا.ت که تو جاش خشک شده بود با بسته شدن در به خودش اومد فهمید که جونگ کوک رفته
ویو نامجون
نامجون. عرررررر بچه ها
جین باز چیه؟
نامجون. فردا ا.ت برای نوشتن آهنگ میاد اینجا
جونگ کوک. ک چیع
تهیونگ. انقدر خنثی نباش بچ
جونگ کوک. اوکی بچ
جونگ کوک بی توجه به حرف تهیونگ از هتل زد بیرون و فقط اینو میدونست که میخواد بره پیش کسی که همش آروم میکرد ولی چطوری؟ الان اونم واقعا حالش خوب نبود پس کی باید این دوتا رو آروم میکرد ا.ت و جونگ کوک همیشه اینطوری بودن احساساتشون به هم انتقال پیدا میکرد و همین بود که باعث میشد اینا باهم انقدر صمیمی بشن
جونگ کوک رسید به دم در خونه آره درسته اونا فقط سه روز همو میبینن بعد بی تی اس بر میگرده کره و ا.ت هم همینجا تو خونش دوباره مثل همیشه تنها میمونه. جونگ کوک زنگ درو زد و ا.ت بازش کرد دوباره با همون حال بدشون لبخند زدن که جونگ کوک خودشو به داخل خونه پرت کرد و سرشو پایین آورد و دستاشو گذاشت لای سرش و گفت حالم اصلا خوب نیست
ا.ت : تو چرا؟
جونگ کوک: تو قراره با ما همکاری کنی؟
ا.ت : خودمم نفهمیدم چطوری این اتفاق افتاد ولی آره
ا.ت سرسو پایین آورد و تابلو بود که بغض کرده میدونی واسه چی؟ نه ولی اون دوتا میدونستن
جونگ کوک با لحن حریصی ادامه داد: یعنی ۰ی نمیدونی چطور اتفاق افتاد لعنتی من بهت گفته بودم که اون تهیونگ عوضی دوست داره ( این یه فیکه خب؟ )
ا.ت : میدونم ولی قول ،قول میدم اصلا نزدیکش نشم
جونگ کوک: ولی من زیادی حسودم دلم نمیخواد تو با پسرای دیگه گرم بگیری
ا.ت : خب چیکار کنم
جونگ کوک که انگار با این حرف ا.ت آروم شد گفت:
زنگ بزن بگو نمیخوای بگو نمیتونی بگو باهامون همکاری نمیکنی لطفا
ا.ت: یعنی چی
جونگ کوک: همین که شنیدی
ا.ت که تو جاش خشک شده بود با بسته شدن در به خودش اومد فهمید که جونگ کوک رفته
۷.۵k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.