پارت ۳۳
لیا : اوکی بیاین
دیگه همه از همدیگه خدافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم .
ا.ت ویو: رسیدیم خونه لیا . همه رفتیم توی خونه که لیا به همه لباش راحتی داد . ما هم عوض کردیم لباسامون رو و رفتیم پیش لیا ( خونه لیا خیلی بزرگه .البته خونه نیس عمارته )
رفتیم پیش لیا که خدمتکارش برامون کلییی خوراکی آورد . همین که نشستیم حدود ۱۰ دقیقه بعدش زنگ در خورد . لیا گفت : این موقع شب کیه ؟
ا.ت: از ما میپرسی؟
لیا: راس میگی ها...
ا.ت: برو ببین کیه منم باهات میام
لیا: اوک
ا.ت و لیا با هم رفتن و درو باز کردن که دیدن عههههه پسرا هستن . دقیقا ساعت۲:۳۴ بود . من و لیا هم خشکمون زده بود که این موقع اینا آمدن .
تهیونگ: چیه ؟ چرا اینطوری نگاه میکنین؟ مگه جن دیدین؟
لیا: سلام عزیزم خوبی . ممنونم منم خوبم
ته: عه راستی سلام
جین: همینطوری مخویان این ورلد واید هندسام رو دم در نگه دارین؟
لیا: خیر جناب هندیان بفرمایین داخل
همه پسرا یکی یکی آمدن داخل خونه لیا و دخترا با دیدمشون کلی تعجب کردن
...........................
سلاااام .واااای دستم شکست واقعا . دیگه نمیتونم .ببخشید این پارت هم کم شد . فردا ادامه میذارم .💜💛
دیگه همه از همدیگه خدافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم .
ا.ت ویو: رسیدیم خونه لیا . همه رفتیم توی خونه که لیا به همه لباش راحتی داد . ما هم عوض کردیم لباسامون رو و رفتیم پیش لیا ( خونه لیا خیلی بزرگه .البته خونه نیس عمارته )
رفتیم پیش لیا که خدمتکارش برامون کلییی خوراکی آورد . همین که نشستیم حدود ۱۰ دقیقه بعدش زنگ در خورد . لیا گفت : این موقع شب کیه ؟
ا.ت: از ما میپرسی؟
لیا: راس میگی ها...
ا.ت: برو ببین کیه منم باهات میام
لیا: اوک
ا.ت و لیا با هم رفتن و درو باز کردن که دیدن عههههه پسرا هستن . دقیقا ساعت۲:۳۴ بود . من و لیا هم خشکمون زده بود که این موقع اینا آمدن .
تهیونگ: چیه ؟ چرا اینطوری نگاه میکنین؟ مگه جن دیدین؟
لیا: سلام عزیزم خوبی . ممنونم منم خوبم
ته: عه راستی سلام
جین: همینطوری مخویان این ورلد واید هندسام رو دم در نگه دارین؟
لیا: خیر جناب هندیان بفرمایین داخل
همه پسرا یکی یکی آمدن داخل خونه لیا و دخترا با دیدمشون کلی تعجب کردن
...........................
سلاااام .واااای دستم شکست واقعا . دیگه نمیتونم .ببخشید این پارت هم کم شد . فردا ادامه میذارم .💜💛
۵.۶k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.